.

شب با تمام طلوع ها می خوابد

چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۰۴ ق.ظ

قیچی کجاست؟به نظرت کمد بسته می شود یا نه؟قیچی کجاست مادر؟برای کاری نه ضروری.راستی حالا که امدم برای کاری مهم امدم.جدی؟مهم؟چی مهم تر از تو؟حالا بیا بشین کمی صحبت کنیم.وقتی چراغ را خاموش کردی صدایش را شنیدم.فکر کنم از میز افتاد.شاید در را محکم بستی.من می ترسم.من می ترسم.می دانی.من می ترسم.خوب خوب می ترسم.شاید چون بازنده بودم.یعنی شدم؟نه.شاید کلیشه.شاید اشغال بودن من.یا بعد از پیدا کردن قیچی می توانیم صحبت کنیم،نه؟حالا تا قیچی پیدا شود که ساعت ابستن نمی شود.بس کن و بیا بشین پسر زیبا.حالا که دلفین ها را می شناسی و خنده می شکنی که وقت را بهانه نکن دیگر.بخاری در اسمان چه می گوید وقتی مثل تو می میریم.یادم هست که اولین بار دستم را روی شکم مادرت گذاشتم.می گفت دقت کن.حس کردم.دقیق حس کردم.کدر نبود.ضربه را حس کردم.اولین بوسه ی تو را حس کردم.اولین خوابیدن تو با پسری زیبا را دیدم.چیزی نگفتم.می خواستم خودت پیدا شوی.نه شروع کنند به پیدا کردنت.وقتی که سوختی هم کنارت بودم.وقتی که اتش گرفتی.وقتی که دنبال قیچی بودی.من همیشه کوچک بودم.مثل ما.

بیا زینب.بیا.وقت به خوابیدن است.وقت به بودن است.به شدن.وقت کوچک ماست.وقت پشت اینه.وقت زیر یخچال.وقت کنار تخت.وقت خوابیدن ما روی زمین.وقت دویدن ما بی طوفان و کشته شدن کسی در راه اغوش.وقت زنده بودن.وقت اتاق نیست.وقت تابش.وقت تمام هستیِ تو.تمام تمام.ماورا به ماورا بودن.دست به دست روی خاک.وقت فصل هایی با جنس سجاده و برای امتدادی به کهنگی قران،سراپا کاغذ بدون صدا و تقدس به همتای سینه ی تو.قیچی را خودم برایت می اورم.کولر ابی بالای رادیو که همیشه صدای اذان را پخش می کرد.وقت تو رسید به کجا؟فکر کنم پاسخ بهار بود.یاا حداقل برای کوچک ما،زمستان

قیچی را پیدا خواهیم کرد.حالا که دیر نشده.حالا که وقت هست.حالا که صدای ساعت را می شنوم.تیک و تاک؟نه.اصلا.تق و تق.مثل بست در انباری وقتی دنبال بنزین می گشتی. وقتی که شب با تمام طلوع ها می خوابد.همان روز همان شهر.بوی خداگونه ی بنزین.عطر خوش زمان.باغ به باغ عبا.ریحان به ریحان پیرمرد.پرپیل به پرپیل مرگ.حالا می دانم.می دانم کجا هستی،یعنی نه.یعنی حالا که روایت شب به تن فروشی خو گرفته را می گویم.یقین گالن بنزین را می گویم.بوی خاک انباری روی دامنت.بوی تمام هستی.بوی روایت بوی باد.بادِ پشت زمین که به چشمانت می کشید.باید مرگ خدا در دم در هال.قیچی در کمد است،این را می دانم.یقین ندارم،ولی شاید حتما شکسته خواهد شد.من با تو ارام گرفتم و تو به من.همان شب،همان روز.ظهر بعد از ظهر و غروب و بعد از طلوع.بدون ساعت بدون لباس.برهنه به بودن.تا به تای روایات عرفانی.باغچه های پشت خانه.دیوار های گلی را می گویم. موریانه ها را یادت هست؟همه سوختند.چرا مرگ روی دیوار فراموش شد.

حماقت خدای پشت در یا گم شده در صحرا؟نه.دروغ پیامبری به دنبال پنیر؟نه.دختران دربار برای شب های فمینیستی؟امروز مادرت می گفت کاپیتالیست یعنی چه؟خندیدن با صدای بلند را مهمانت می کنم تا شاید کسی باور کرد می شود دو دختر یکدیگر ار دوست بدارند و تبخیر نشود.زینب روزگاران.زینب وجود.زینب خالی.زنینب،انعکاس.من که خسته نیستم.بیا کمی حرف بزنیم.باور کن.بدان.یعنی می دانی.بدان.بعد از خوابیدن با تمام دختران روی زمین،نام تو نجوا می شود.حالا که هوا شب می زند.چه تصویری می خواهد به خواب رود.می دانی بعد از خوابیدن با تمام پسران روی زمین.می توانستم به جرعت بگویم که خدا در دست تو جا نخواهد شد.بعد از گالن خالی بنزین خیلی چیز ها تغییر خواهد کرد.بعد از نفت های سبز.بعد از مرغ های نهار.بعد از جوجه های زرد.بعد از پیدا کردن قیچی؟

مرگ،مرگ،مرگ و مرگ و مرگ.مرگ و امیزش.بس نیست؟.حیف شده برای تو یا من؟نگو ما که خیلی دیر است.برای شب ما دیر است.برای روز هایت دیر شده،دیر.زینب.زینب.فقط یقین من به بی عرضه بودن ننشسته.یقینی که در این روایت جا خشک کرده و ریشه دوانده،یقین به مرگ واژگان هم نیست.وازه ای نیست.کدام وازه؟تو بیشتر می دانی.تو و تمام دستی سوخته و قلبی بدون دلفین.زینب.زینب.زینب.فقط راستش را بگوی.صدای مرا شنیدی؟همان موقع گفتی.همان روز.همان شب.همان خوابیدنمان.همان غمِ بی پناه.زینب. حتی با تمام نگارش نا به جا و تصنیف غلط های املایی.زینب نفسی دیگر.زینب اوهام حقیقت.

ساعت که خوابیده.همیشه می خوابد.کارش همین است.از وقتی که انعکاسی سوخت.شروع کردن به خوابیدن.یک روز جمع می کند و می رود.فعلا مشتری زیاد دارد.غمی حیوان مثل شهوت تمامی ندارد.خون های نادرست.قیچی های نارس.بنزین خوشبو.دستی سوخته روی دیوار.پدری سریع برای خاموش کردن دختری از مرگ و اغوش ما به هنگام بیداری تو.زینب.هر دوی ما در یک دست هم گم می شویم.حالا که قیام روی سردی نتابنده و وضعیت روز های تو کدر خواهد شد.بیا قدم زده باشیم،برهنه ی برهنه روی هم تا ریحان. قیچی را دیدم!یادم نیست کجا.مسخره نیست.قیچی را در انباری قایم کرده بودم.می خواستم بکارمش.شاید درختی شد برای بریدن اتش.مسخره نیست.رویاهای کودکمان نم گرفته بوده است.همان رویا های بنفش ایمان.یادت هست.چادر نمازی خاکی.حیاط و موزایک های شکسته.دستان دعا بست.خدای قلب های بسته و سوختن دختران.خدای دختران دربار.خدای عزت با کمال تکامل.خدای بی انعکاس؟نه،زنیب.خدای ما.خدای مهربانم که در اخرین بوسه ردش را دنبال خواهم کرد.در کشت ما،باغچه.

قیچی را خودم گم کردم.مثل حقیقت.قیچی باید گم می شد.دیگر ساعت هم پیدا نمی شود.خانه کهنه بود.حالا دیوار ترک برداشته.اجر ها شکسته اند.فرو می ریزند،به خودشان. ریحان هنوز هست.درخت هنوز هست.خاک همیشه نزدیکمان است.انباری قفل می شود.بچه گربه ها بزرگ می شوند و مادرت گلو گلو صدایشان می کند.قیچی در کمد بود.بیا با هم بخوابیم.خودت می دانی که خواب در کار نیست.تا شب بیداریم.اخرین خنده روی دیوار و ریختن گچ روی تخت.اذان است.اذان شهر ما.اذان روستا.اذان خیابان ما.اذان خانه ای بی پلاک.بی کد پستی و با در همیشه باز و باغی در پشت.استخوان های دختری در گور با من می رقصند،ترس فراموشی ما.ما که کوچک است.تو.تو و تو.اخرین تو.بدون گذاشتن ساعت نزدیک پنجره.بدون در های باز و حلب به حلب اشپزخانه ای پر از گوشت.عطر بنزین هیچوقت خانه را ترک نکرد.چشمان باز تو،پیراهن قرمزت،سفیدت،بنفشت.هیچ کدام.همه ماندند و من با تمام پسران خوابیدم.با تمام طلوع های کدر،شب خوابید.

زینب،همیشه حرفی که می خواهم را می زنم.یعنی همیشه اینطور شده.تازه ی تازه.همیشه می خواهم با تو بخوابم.همیشه می خواهم قیچی را گم کنم.گالن را فراموش کنم و بنزین را بو کنم.همیشه می خواهم بسوزم.همیشه می خواهم بتابم.همیشه می خواهم با تو،با ما.هرچند کوچک وجود داشته باشیم.همیشه برای تو.سینه ی تو که می دانم چقدر گرم می شود به سردی و سرد می شود به گرمی هروقت حرفش به میان بیاید.حرف های همیشه.همیشه می خواهم.حرف های مرگ.مرگ های وازگان.بدون امتداد.روایت خستگان.رفته ی روزگار.تو و تمام فصل های روی زمین.من ابتذال و قیچی های خوابیده در چشم های پسران.همیشه ی همیشه من.همیشه به تو.ما که می میرد و باز می تابد.همیشه کم.همیشه زیاد

قیچی را پیدا کردم.همین جا بود.نزدیک میز.کمی تمیزش کردم.کمی که نه.تمیز تمیز شده.قیچی را چه کسی نیازد داشت؟.عجیب شد.عجیب بود.بیخیال.قیچی در کشو گم نمی شود.می ایم.یعنی می ایی.خودت.با تمام خودت.برهنه روی زمین.روی اسمان.در کنار دستان ما و روایتی از فصل های تازه.مثل بهار و یا تصویری دیگر از خودت.باز برهنه از هرچه هست و تمام به انعکاست.فراتر از مرگ و امیزیش به خاک.ماورای سوختن با بنزین و اجر های پشت باغ.

من می ترسم.من می ترسم.زیبنب من می ترسم.همیشه می ترسم.همیشه ترسیدم.از صدایل بستن در.از صدای ترکیدن بادکندک،صدا شدنی،خیره،من و روایت های نرسیده و نرسیدن.می ترسم از هرچه اینجا نتابید و ترس تو.می ترسی.می ترسی.می ترسی.زینب.زینب.قدم های مانده در اتاق و شب های تن فروش.طلوع های نر.روایات برهم و ادامه ی دیگر.بس کنیم.بس.بس.بس.زینب ی باخت.زینب دیر.زینب هستی.تمام.قیچی در کشو بود.بیا به یکدیگر اغوش باشیم و انعکاس.

پاییز 80

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲/۰۴/۱۴
... ...

روایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی