.

آخرین مطالب

همیشه به وجود

جمعه, ۱۴ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۴۱ ب.ظ

من که نتوانستم ولی تو.هنوز خسته بودم.هنوز روی اتاق.به تخت مرده بودم.هنوز بودم.هنوزِ هنوز به الف.خیلی تاریک است شده امشب و سرد.صبح شده.همه چیز ان طور که می خواهی شده.به قول این ادبیات موعضه گرمان:فلان و بهمان(همان شعر هایی که دم از سعی و تلاش می زنند).اما مسئله همیشه چیز دیگری است و ما تمام ما از اول ماجرا می دانستیم که همیشه قضیه چیز دیگری است.دخترم مراقب باش هوا سرده،بارون حل نکند تو را یک وقت.سلام کسی اینجا هست.اگر هست بیا با هم بمیریم حداقل. از باغچه چه خبر؟سلام.نشستم روی میز حالا وقتش رسیده بود.اما تاریکی در کار نبود همه چیز روشن می زند با لامپ کا پنجاه پارس.دست به سرم می زدم دیدم که مو ندارم.کله تراشیده شده.ظرف غذا پر از مو است.شروع کردی به خورد مو های خودت.اره خب خواب منطق ندارد.ولی کو خواب کو بیداری شازده.

تکرار برخورد با دیوار سنگی. سنگهای محکم. سنگهای متصل. سنگهای ممتد و من.من.وقت من.بیا که از منیت تمام نوشته هایی روی دیوار می شکند.حالا دور است همیشه.دور بد و روایات در هم.وقتش رسیده بروم کمی قدم بزنم.شب شده.من در اتاق هستم و می شنوم:"وات کن ای پاسیبلی سی".داستان همیشه نوشته می شود ولی من نه.ما حداکثر این نبوده فعلا.واقعا دارم گریه نمی کنم فعلا.واقعا شب انگار شب شده و باغچه هنوز زنده است.ولی همیشه می دانم که برای شنیدن زاده شدم.خوب می توانی ببینی شازده.همیشه خوب.همیشه شناخت.همیشه دور و ایمان دوبار رفته از یاد برای سینه هایی که پاییز اند.نه،تمام فصل ها.چه مسخره.همان کیهان پاسخ است.

 

در سکوت مطلقم. سکوتِ باحساب. سکوتِ بی حرف. سکوتِ حقیقی.خبری از واقعیت نیست.چون من تیکه پاره شدم.چشم هایم درد می کند زیرا همه جا تاریک است و گوشت خوردن معنی دیگری روی زمین دارد.همه چیز خسته نیست.من مردم.یک مردم تمام.می دانی که از چه رنگی خوشت می اید ولی نمی دانی رنگی که وجود دارد کجا می نشیند.همیشه بسته همیشه بسته ی دور.همیشه کدر نه.شنیدنم هم تاوان هم بودنی دیگر است از مردنی دیگر تر دور.حالا همه چیز دور تر شده.بچه خوشکل زر نزن.

"تو دلچسبی! و من اشک شورم.اشک شور است در کل.شور.اشک و اشک.من اشک اشکم.حالا گریه هستم و فردا بیشتر.گریه وار خنده ای دیگر.خالا می خندم.ها ها ها. ولی خب چقدر قرار است طول بکشد فراموش کردن من پسر؟مهم نیست.حتی مردم.زود تر از دیری گذشته.سلام شازده.خبری از باغچه نشد؟ حالا از "پلانو" می شنویم.همه چیز مرگ است.سرامد زر زدن ها همان شعر معروف است.که می گوید ترس از مرگ نیست و از مردن در.می گفت همین است.نه تفکری نه وجودی.همیشه همین است.دور و  دور از من.زندگی بنفش زیبا.زیبا تنها پاسخی بود که می دانستم وجود دارد.

خیلی زنده‌ست و در عین حال مبهمه.همیشه یک چیزی وجود دارد.همیشه باید گریه کنیم.گریه کنم.خب حالا که همه چیز فراهم است.بیا بزنیم زیر گریه پسر!.چقدر قرار است بچسبد.نمی دانی تا وقتی ننشستی اینجا.پسر پسر..خیلی قرار است بچسبد.یک گریه حسابی.از ان ها که مادر سر قبرش می نشیند.از ان ها هم گس تر.حالا کمی منتظر می مانم.شاید امدی و شروع کردیم.اما راستش من از خودم حالم به هم می خورد.خندیدن با اشک های روی دست.

بلند شدم گفتم خفه شو.خقه شو.از تو متنفرم.من و این کار ها و داستان ها؟بله.گفتم که وجود ندارم.جدی گفتم.حالا صدای نماز از در و دیوار می ریزد.ولی دلیل بر وجود که نمی شود.من نیستم پسر.نیستم.نیستم.خیس عرق روی زمین.الوده به...نمی دانم کدام پاسخ را باید پرت بدهم برود.ولی من نیستم.ما حداقل.حالا کجای کاری.کدام خوب کدام بد.چه دور چه نزدیک.این جهان همیشه می خواهد بماند.ولی فرصتی برای لب های تو کجای کار تابیده خواهد شد را من که نمی دانم.ولی بگذار فکر کنم که اره.همین است.روزی برای روزی دیگر.ولی خب زمان همیشه می گذرد.همیشه وجود ندارم.

حالا مانده برسی بچه خوشکل.من اخراج شدم.یا می شوم.فرقی ندارد.خودکشی کردم.چقدر از این واژه بدم می امد.همیشه از بچگی.می دانستم که هست.همیشه می دانستم.حسش را می دانم یعنی می شناسم.قایم شدن پشت پای مادر است.یا در چادرش.اما قلب من خیلی بد طور می زند.اما قلب من می زند.اما تو کجا هستی.اما اینجا تاریک است.اما لامپ گارنتی دارد.اما می دانستی لامپ سوخته در خانه هم تعمیر می شود.هما می دانستی علامت سوال را فراموش کردم.اما همیشه همیشه می اند ولی من که نه.اما دارم می روم.می روم.امدم.اما تو کدام زمین را قسم خواهی داد.اما من مردم.مردم همیشه.اما خبری از باغچه نداری؟باغچه کوچک شده.دو درخت بیشتر ندارد.باقی را بریدند.به درک.

وسط گرمای خفقان آوری که در اتاق می میرد.همیشه فکر می کردم که باید باشم.ولی نه.خیلی دور.ببین واقعا من ان کسی که باید نبودم.نه برای خانواده نه برای بیرون از خانه.ولی بد ماجرا این نیست.تو برای خودت هم نبودی،بودی؟من که قعلا نمی دانم قرار گریه گذاشته ایم.یکی قرار می گذارد خانه خالی دو خیابان بالا تر از پانسیونشان برای جهاد.یکی هم برای گریه.دو تا خوب هستند.نه یکی فقط خوب است.یکی بهتر.نه.کدام قیاس بشر،از این داستان ها دیگر تمام.عرضه می خواهد.که تو نداشتی.نه.من بیشتر ترسو بودم تا بی عرضه.شاید دو تا ولی مهم نیست.من می ترسم.من،می ترسم.خندیدن با گریه ای بلند.

شاید ها.شاید اصلاً تعریف زیبایی را از تو گرفته‌اند.اصلا به درک.من که حالم خوب است.پس چرا مردم.من اینجا با تمام وجود می نویسم.اره شازده هستم.نه زهی خیال خام.از بودن و این ها خبری نیست.فکر کنم..نه من مال فکر کردن نیستم.رویا؟اره رویا های بزرگ.همین است دیگر.همه رویا های بزرگ دارند.ارزو های بزرگ.همین حرف ها را از وقتی یادم هست مادرم به من گفته.ارزو های بزرگ داشته باش.من که نداردم.نیازی ندارم اصلا.ولی بروید ارزو های بزرگ داشته باشید احمق های بی انعکاس!من به همه می خوابم.مهم نیست.گیر کردی؟بله قطعا.همین است دیگر.فقط نفس بکش و نگاه کن.هر اروزی بزرگ.هر رویا که فکرش را می کنی.گوش کن.ارام.گوش کن..هر کدامش.کوچک تا بزرگ.وجود ندارد مثل خود من.می دانی چرا شازده؟ چون بر خواسته از واقعیت است و واقعیتی دیگر را می طلبد.کار مغز همین است.فکر کن و رویا بساز شازده.اهداف بزرگ داشته باش.تو خوبی.تو عالی هستی.

 

 

 

۰۲/۰۷/۱۴

نظرات  (۱)

مگه نه اینکه کلاغ می گفت نیستیم جز خاک و اشک.

پاسخ:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی