مرتب نباید.
منتظر بودم.نمی دانم چرا سردم بود.تاریک تر که شد گفتم بروم بشینم زیر نور.ولی سرما ول کن نبود.می دانستم نمی توانم بروم.ولی گفتم کمی اهنگ بخوانم با خودم شاید بهتر شد.بهتر که نشد ولی بهتر شد.حالا هوا سرد تر است و من فقط می خواستم بنویسم که عرق کردی از سرما شازده.هنوز که هنوز است ان جا می نشینم و فکر می کنم که می شد.خیلی می شد.ان طرف ها هم می شد.ولی تکلیف من با خودم بازی می کرد.بعد می خندم و گریه می اندازم روی تخت.هوا سرد بود و کیمیا سردی را کلمه کلمه دور زمین چرخاند که بگوید: به تمام رد شدنها میخندم..
ولی خب تو راه بیشتری برای رفتن داری، من بهتره ناامید نشم
ولی تو نباید ناامید شی.
با تو هستم شازده! دیگر زر نزن و دریاب.
اینها رو من اگه بودم، شعر میگفتم نه روایت. اما خب. هنرمند اگه تعاریف و اصول مرسوم رو عوض نکنه، هنرمند کوتولهایه. و تو از هنر هم قدبلندتری👸