موهایم را کوتاه کردم،محو می شوم،رفته ام.
کارگر ها را مثل مورچه ها کنار لانه بودند.من کمی ان طرف تر ایستادم.اما باز هم زیر افتاب بودم.اسم کارفرما را که می خواند باید شناسنامه ای چیزی نشان می دادی تا تاییدیه بزند و اخرش هم یک عکس بگیرد که در شبکه بیمه ارشیو شود.شناسنامه را نشان دادم.گفت بروید انجا.رفتیم.پشت ما پر از گندم بود.خشک شده بودند.ایستادیم.من و کارفرما و کارگری دیگر.به ان کارگر نگاه کرد و گفت.بار دیگر با لباس کار بیا نه این پیراهن قرمز.یعنی چی؟به هر حال چیزی به من نگفت.فقط کنار هم بودیم.عکس نمی گرفت.سیستم مشکل پیدا کرده بود.تکان نخوردیم.گوشی زنگ زد.دشت گریان پخش شد.صدایش بلند بود.نبستمش.ماند.دو مرتبه.سه مرتبه.صدایش تمامی نداشت.بعد عکس گرفت.بعد رفتم.رفته بودم.موهایم را کوتاه کردم.ضعیف بودم.ضعیف تر شدم.رفتم.امدم.یک قدم تا نرفتم رفته بود.مدام خودم را گم می کردم.دنبال کسی بودم که پیدا می شد.خودم می رفت.خودم بر می گشت.