از من سه کلمه می تابد.
همین جا تمام میشوم.خوابم می شکند.می روم.دیگر می دانم همین جاست که تمام می شود.تمام را می شناسم.پایان نیست.فقط تمام است.تمام بشوم یا بشود،فرقش میان حرف هاییست که در کار نیستند.هنوز به خودم می روم.این یعنی تکرار یک من.می گویم تو،به خودم می روم.می گویم تو،صدایم تا می رود.حتی در کلمات هم من جاریست.اگر کلمه ها را بگیری ممنون.اگر کلمات را برای خودت نگه نداری هم ممنون.الان باید چه چیزی بگویم؟چه باید شود؟اگر می دانی بگو.من.نمی فهمم.من.نه.یک کتابی باید داشته باشم.خودم بدانمش.سلام.سلام.
صدایت مثل من تکرار نیست فقط می اید که باشد.یک هست عظیم هست ها!دست من و تو که چیزی نیست.یک عجیب است.دو عجیب تر.می گویی نخواه.سلام.باورکنییانهاسمتونمیدونم.یادمنیستومنازتیهخواهشدارم.بعد دوباره چشم هایم می خواهند بخار شوند.همیشه اینطور نیست.اما حالا که بخار می شوند.تیربرق جلوی من است.با یک چمدان قدیمی،کنار خیابان مانده ام.اما این را می دانم.یقینی که برای خود ساخته ام:منتظر کسی که با خودم ببرم.
می گویی:بدون مقصد!من هم چشم باز می کنم که بمانم.اما حالا گم شده ام.نه اینکه معمولی باشد.یک گم شدن که تازه افتاده روی چشم هایم.قبل از بخار شدن.قبل از بریدن دست.می دانم که سمتمن امده.می شناسمش.حالا می روم.رفتنم.دیگر فایده ای برای داشتن نگه نمی دارم.حرف هایم بس کردم.حالا تازه رفته ام.خواب به بودن،پریدن از رویا،نگهبانی که باید خواب ها را نگه دارد تا چیزی که نامش من است از انجا پایین نیفتد.
شاید تو باشد.می دانم رفتنم ساده است.محو می شوم.اینبار باید خیلی باشد.خیلی بشکند.حالا چند بخوانم.چند بار خودم را ببینم.اینه ندارم.دنبار چشم هایم می گردم.قبل از بخار شدن می خواهمشان.قدر دستانم را می دانم که می خواهم ببرمشان.می فرستم.باید کاشته شوند.باغچه برای دستان من همیشه جا خواهد داشت.همیشه هست.همیشه هست و همیشه یک هست در کنار وجودم می خواهد نگاهم باشد.اگاه است.سلام.بیا فراموش نکن.می ایم فراموش نکنم.رفتهام فراموش نمی کنم.چی ماند؟اها.درخت،چمنزار؟تپه ها.