.

روی صندلی خاکستری نشستم.

شنبه, ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ۰۶:۰۰ ب.ظ

اصلا هرچقدر نگاه‌ می کردم خودم را دور تر می گرفتم. چرا واقعا. آرایش وقتی نیست همه چیز بهتر است. اصلا دیگر حالم به هم می خورد. کسی را می بینیم حس بدی می گیریم.همین است زیاد بیرون نمی روم. سرم را پایین گرفتم. کله‌ رو می ندازم پایین.

جوش روی‌ صورت‌ش بود. کم. از این ریز ها. خیلی وقت بود می خواستم حرف بزنم.بعد دنبال شال می گشتم. بیخیال شدم. دوباره دیدم‌ش.نزدیک شد مثل یک عکس از این نزدیک ها. اصلا میکروسکوپ. حالا نه دیگه. ولی خب. اصلا همه چیز فرق می کند. تو قاتل وارهول بودی. دوست دارم بگویم که اینطور دوست دارم. همه را اصلا بگویم. کسی گوش نداشت که. گوش ها رو به دیوار.همه چیز غلیظ. زیر چشم های‌ش کمی تیره می زد. لب خشک. دیوار همیشه از تو دور بود

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۹/۱۸
... ...

روایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی