no alarms
يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۲، ۰۱:۲۸ ب.ظ
از صبح پنجاه بار دارم صداش می کنم دیگه حوصلهشو ندارم. بیا کمک اجر ها رو ببریم اون سمت.کمرم به دیوار خم شده اتاق روشن بود و دوباره خاموشش کردم. آنقدر شلوغ بود که گرمم شد. بلند گفت روانی گم شو. کسی هم نبود. کسی هم نبود.وفتی رسیدیم خانه نردبان قرمزیش چشم را نمی زد ولی هنوز هم هوا گرم بود و هیچ ابری هم نبود.
۰۲/۰۹/۱۹