.

چشم هایم قبل از غروب تار می شد.

يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۲، ۰۶:۰۸ ب.ظ

بیا این ها را ببر خانه مادربزرگ.خواب بودم.خودم را زده ام به خواب.دقت کرم همیشه در حال تکرار هستم.در مجموعه یکی فدای دیگری می شود.از این حرف ها زیاد شنیده ام ولی من خودم را به خواب زده ام.بیدارم کنی مشکلی نیستواصلا بیدارم.چشم هایم را بستم.فقط تو می دانی که امروز چند شنبه شده،نه؟ولی الان مهم نیست.اره درست نوشتم.الان مههم نیست.حال به درد من نمی خورد.شوخی می کنم یک وقت جدی نگیری شازده.باید برای خودت بروی ارزش بسازی.شاید اگر متفاوت تر شد قضیه یکبار برای همیشه توانستی اهنگی را حفظ کنی.

چند بار دیگر باید صدایت کنم.با تو هستم.الان می ایم.اعصاب ادم را می ریزی بیرون.من که ریختم.ریخت.هر چه بود که می توانست برود.یعنی چی؟احمق واضح صحبت کن.باید این ها را ببری خانه مادربزرگ.باید بروی.برویم؟شب یا روز؟ نه ای دوست،غروبی ابدیست.حالا که فهمیدم خواب نیستم گفتم حتما باید بروم اب بریزم روی دستم.ولی دستم را داده بودم به یک نفر.یادم نیست.یادم هست.یادم هست.دستم جای خوبی بود.مثل یک بچه پای کارتون های قدیمی بودی.یعنی دور بودی.من نزدیک اتاق نشسته بودم.اتاق تاریک بود.از ان تاریک های بد نه.بعد The Earth Prelude پخش شد.روی تکرار بود.بیا این ها را ببر.چند بار باید بگم!

شروع کردی به زر زدن و این داستان های همیشه به شروع.که چی.اصلا کدوم انتخاب.نمی شود زر بزنیم و زر نزنیم.باید بگویم.باید بگویم خفه شو تا قدم بزنیم.باید بگویم موزه های بسته هم رفتن دارد.باید بگویم.باید بگویم.باید بگویم اگر افتادی من بلندت نمی کنم.باید بگویم اگر افتادی بلندت نمی کنم.کمکت نمی کنم.ولی هستم.بعد که بلند شدی با هم قدم می زنیم.بعد همیشه وجود دارد.همیشه به بعد.همیشه به بعد تر.دیدی همیشه فرق دارد روز های افتابی.یک روز وسط برف هم کله را می کوبانیم به دیوار که شاید یادمان بیاید کی دست تکان دادیم.

باید بگویم که هی چه غلطی باید بکنم.باید از کجا امده.شده ام اجر خودم خبر نداشتم.نمی دانم تو کی پیدا می شوی.باید همین ساعت ها باشد.اگر خسته ای خب خسته نباش.انتظار یعنی چی بیا برویم.هی بیا اینارو ببر الان دیر میشه.نزدیک به غروب بود یا شب.یادم نیست دقیق.ولی باید صدایی باشد که بگویم اره:صدای مرا می شنوی در پس تاریکی شب و بسیار دور تر؟اره هنوز صدایم را می شنوی شازده.اینجا همه چیز برای ما نوشتنی شده.می خواهی بنویسم؟تو بنویس اصلا دیوانه.اگر بخواهم بخوانم حتما صدایت می کنم می گویم:سلام شازده.

خیابان دوباره تار شد.شلوارم پاره بود.روی لباسم خاک.اصلا عجیب بود همه چیز.راستی من بلدم صدای جغد در بیاورم.گوش کن.هنوز اهنگ در حال پخش شدن است.صدایش از اتاق بود.لامپ خاموش است.بگذار خاموش بماند.الان میام.الان میام می برم.اومدم.درو باز کن.سلام اومدم.سلام دم درم.سلام خوبی عزیزم.بیا خونه.رفتم نشستم.یکی دو لقمه خودم.نان را گرم گردم.نارنج داشتند.خودم بودم.مادربزرگم گفت رفتی مراقب باش.صلوات بفرست و "رادیوهد" بخوان.گفتم باشد.خداحافظ.گربه بزرگ شده بود.خاکستری بود حالا سیاه تر شده بود.سریع رفت.با خرگوش بازی می کرد.من رفتم.در را بستم.اینه ی ماشین تمیز بود و خودم را دیدم.نزدیک بودم.نزدیک.شازده ی نزدیک روز های ابدی.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۹/۱۹
... ...

روایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی