.

وقتیاگرحالاانگارگویا.

جمعه, ۱۵ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۳۱ ق.ظ

وقتی که از نشستن خسته شدی بیا پیامی بده و بگو هنوز می خواهم بتابم.وقتی که تن عرق کشیدت جابه جا شد.بیا بگو.بگو.زر بزن و اون گاله را باز کن.حالا سلام.خب بیا فردا عصر سمت من با هم فیلم ببنیم.سالو گزینه خوبی هست،نه؟این یک دوست داشتن است.یک به بودن و به شدن و به همین که هست مادربه عزا.اما تو کجا هستی این وسط؟این وسط تو کجا؟اصلا فکر کردی چه غلطی می خواهی کنی.هیچ چیز کافی نیست و من کافی بودن را حس کرده ام.ولی بس باید شود و این باید هم از ان باید های قبلی تکراری تر شده.

اگر از نشستن خسته شدی پیامی بده و بگو می توانم.اگر از خوابیدن اضافه،مشخص نبودن هیچ چیز.بیا.زر بزن و زر بزن و زر بزن.به خودت نگیر شازده.با تو نیستم.من با کسی نیستم.من با تو هستم.با تو و به تو این داستان های در اینه دیدن و سیال بودن هرچه هست.حالا بیا پیامی بده و من می ایم سمت تو یک فیلم می بینم.پیمان را می بینیم. اخوان داردن از پیمان،نامشان شنیدنی تر شد.این یک دوست داشتن است که به درد هیچکس نمی خورد.سلام.من دوست دارم که ساده بیان کنم.زر بزنم و لمس کنم.

حالا که از نشستن خسته شدی بیا.من می ایم.نه من نمی ایم.این بخش روی دوش تو افتاده.بده به من که سنگین است"در کار نیست.گور تو و گور من.باید بها داد،خلاصه زائد و زمینی.باید بها داد و تابید.این یک باید اضافی است.یک باید برای بهتر بودن نه ها.یک باید که راحت حذف می شود.

بد ماجرا همین بود مادر.من حذفش نکردم.من به دوش کشیدمش.من گفتم باید به باید.من گفتم بایدی تابیدنی مدام.بایدی تابشی فراگیری.بایدی هستی تمامی.باید منیتی تمامی.بایدی که تابشی برای من بود.باید مثل تپه ها و درختی همیشه به بودن.بایدی که می خوانمش برایت.سلام این یک دوست داشتن است.از تو چه بر می اید؟شروع کن پس.برویم فیلم ببینیم.دشت گریان یا نوستاژیا، خلاصه خواهیم دیدی.البته من شاید بمیرم به زودی یا بروم به سیاره ی دیگر.ولی خب به درک برادر.

انگار از نشستن خسته شدی.انگار حمام رفته ای و خواب را کشتی.حالا بیا بگو چی می ارزد؟من نمی دانم پاسخ باید چه معیار هایی داشته باشد اصلا هم برایم مهم نیست.می دانم که نمی ارزد.می دانم هم درست نیست چون نمی دانم و درست هم نمی دانم یعنی چی چون دیگر درست و غلط را هم نمی دانم ولی این باید را مهمان "نمی ارزد" می کنم.نمی ارزد.نمی ارزد به لمس نکردم.نمی ارزد به نشدن.نمی ارزد به نبودن و نمی ارزدن احمق خنگول!نمی ارزد با خودم هستم و تو هم گوش کن!نمی ارزد به هرچه که فکر کنی.خب حالا بیا فیلم ببینیم.یکی از این فیلم های مستقل که دوست دارم و تو هم دوست داری.از همان کار ها.بیا پسر با دختر ملاقت می کندِ کاراکس را ببنیم.

گویا از نشستن خسته شدی.گویا دیگر تصمیم خودت را گرفتی.پس هروقت دست مرا بوسیدی سعی می کنم پروانه شوم و نشانت دهم من شهر پری های خودم هستم.حالا می خندم.من نبودم.من کسی جز رفته ی روزگار نبودم.هروقت اشغال پرت دادی بیرون مرا از یاد نبر.جدی نگیر.جدی باش.گوشت را بیار:نمی ارزد به نشدن.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲/۱۰/۱۵
... ...

روایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی