گره دادن انگشتان به هم.
این سوزش چشم ها را نمی توانم تمام کنم.از خاک و این داستان هاست.خاله می گفت خاک مرده هاست.خلاصه که خاک تیزی بود.سردی هوا ادم را کدر می کند.سردی و خاک با هم مثل یک قدم زدن با کفش خیس می ماند.یک قدم زدن و یخ بستن دست.یک قدم زدن و نشستن.یک قدم زدن با بطری اب کوچک.هوا هم کوچک بود.دست هایم کوچک تر از همیشه.روی پل رفتم.روی پل.بالای پل منظورم است.می خواهم بشینم و ریشه بزنم.نه.اینطور هم که می گویم نیست.قدم زدن را بیشتر دوست دارم.حالا چشم هایم را برایت می فرستم.حل می شوم.
روز اخر بود.روز اخر برای دیدن دوست دانشگاهی من.یار من.زیاد حرف زد.نشستیم.بهترین قسمت دنیا نشستیم.تمام هستی انجا بود.گفتم می شود بغلت کنم.گفت نه. خندیدم.خنده داشت.یک خنده ی دیوانه.معتقد بود ما،ادم های ضعیفی هستیم.حالا نه خیلی ضعیف و نه خیلی قوی.این خیلی بد است.میانه نبودیم.ولی این طرف و انطرف هم نبودیم.رکیک شد و فحش داد.مادر را هم نشانه می گیرد.کوچک است.مظلوم.شیر می خواهد.وحشی می شود.من تکان نمی خوردم.شده بودم درخت.وقتی دست تکان دادم برایم انگشت بزرگه را حواله کرد.چقدر این پسر احساساتی بود.خداحافظ پسر خوب.دوست دارم بگویم دوست داشتم تو را.الان هم می گویم.مهم نیست اگر یک توله ی تازه به بلوغ رسیده باشی.ما زیست مشترک خوبی داشتیم.نشستیم و قدم زدیم و گوش دادیم و گفتیم و مردیم.زندگی کردیم.من یک ارشیو بود.ارشیو خودم.من روی پل رفتم
می خواستم به تو هم برسم.نیاز به ثبات بود.صدایی دیگر و زمانی برای باز ماندن.دستی به گرفتن.هنوز می گویم می ارزد شازده.می ارزد.به هرچه که فکر می کنی نه.شاید هم اینطور که می گویم نیست.ولی شاید هم خوب است.شاید هم می نشیند.باید حرف بزنی.بتابی.زر بزنی.دوست داشته باشی.دوست داشته بشوی.همین است.جدی می گویم.سخت بگیری یا نه به من هیچ ربطی ندارد.اصلا مهم نیست.من مهم نیستم چه برسد به تو.من مهم هستم و تو هم.مهم؟کدام سریال را دوست داشتی؟ من عاشق قصه های جزیره بودم.چی میگی؟بخوانم.بگویم.می شنومت.می خوانم.مرا روی اهنگی بکش.
چه پست غمانگیزی نوشتی =)