قرار نیست بخوره تو صورتت دوباره"
گفت انسجام نداره و به درد نمیخوره. بچه بودم. انشا بود. یکی از صدتا کاغذی بود که با رویای احمقانه ی بچگی پرش کرده بودم. گفت دوست ندارم بخونم. کاش کلمات مامانم نبود. الان که یکم، فقط یکم بزرگ تر شدم، هنوز به این فکر میکنم که چی میشه که یه نویسنده حتی کلمه به کلمه ش هم به هم تعلق ندارن؟ فکر کنم الان میدونم. مطمئن نیستم. نمیتونم توضیحش بدم. مثل طلسمه که دهنتو میبنده. منم از توضیح دادن بدم میاد پس شاید همش بخاطر همینه. الانم دارم توضیح میدم. پسر.حس میکنم الانه که بخوره تو صورتم، دوباره.
وقتی گوشی زنگ می خورد "دشت گریان" شروع می شود.وقتی راه می روم،محو می شوم.وقتی می میرم،می ریزم.وقتی کدر می شوم،دوست دارم کسی مرا بگیرد. حالا که زمانش گذشته و یا حداقل باتری است که خوابیده،دوست دارم زمزمه کنم.زمزمه ی یک اهنگ.قبلا تر ها و حالا تر ها،اهنگ برای این و ان و این ها و ان ها زمزمه می کردم که حدس بزنند.اسم های اهنگ ها را نمی دانستند.اما ملودی ها را می شناختند.همین است شازده.ملودی ها را می دانی و اهنگ را نمی شناسی.رو به زوال می شکنی اما بد تر نمی مانی.کدر می شوی اما این چشم های نداشته را دوباره و دوباره می سوزانی."کاش هیچ جمله ای با کاش شروع نمی شد".این حرف ها به درد نخورد کاش به مرهم بخورد.باید را کجا پرت می دهی؟
جواب نمی دهم؟نه شازده.من همیشه جواب می دهم.خیلی وقت پیش تر ها که اسمان روی تنم می امد و می رفت و بعد،به تپه ای ریشه می زدم.من،من تپه ها ی دور.من ان درختی که می شناختم.من بنفش تر از گس.یادم می اید اهنگی شنیدم:"سال های سال پیش،شازده ای به دنیا اومد عجیب.اون دو تا بال داشت و..."اما قصه ی من نبود.من می خواستم بگویم وقتی گوشی زنگ می خورد "دشت گریان " شروع می شد، صدای گوشی را بستم.حالا روی seven days walking بسته ام خودم را.حالا می خواهم کش بیاییم و زود تر قدم نزنم.حالا دنبال کسی هستم که نمی دانم و با این حرف ها دوباره خودم را بنفش می کنم.با این حرف ها که یعنی هنوز نفس می فروشم و تن می دهم به هوس زمینی که رویم خاک کرده.حالت خوب باشد و یا نه،بگو اره.حال من؟عالی.عالی شازده.
این پستها که بیشتر دربارهی خودتن، خیلی خوبن. مثلا همین و پستهای قبل آذر ۴۰۲