نوشتن تن.
جمعه, ۲۹ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۱۶ ب.ظ
یادم نرفته. یک سردی مدام روی سینه، زیر قلب.فشار دادن دندان ها روی هم نزدیک تخت.حالم بیشتر از خودم به هم می خورد. شاید اولین بار. ولی نه. قطعا نه. ولی خوب یادم مانده. با مادرم دعوا کردم. داد زدم. مادرم ناراحت شد. کمی فروریخم، زیادی محو شدم. بعد که چند ساعت گذشت گفتم ببخشید. بغض بی همه چیز ول نمی کرد. اما ان شب رفتیم بیرون. ان شب با یک پسر دوست شدم. بچه همکار مادرم بود. تنها چیزی که پرسیدم : بد ترین کاری که با مامانت کرید چی بوده؟ نه این را نپرسیدم فکر کنم گفتم تاحالا با مامانت دعوا کردی؟ اگر هوا سرد شده پس یخ نبند. اهنگ گوش کن. یکی از این بی کلام های ملایم؟ یعنی چی؟ چقدر راحت دسته بندی می کنی. ببخشید اول را برای خودت باید بکاری. برای بی عرضه بودنت. برای ترس و شکستنت، بازنده.
۰۲/۱۰/۲۹