فرستادن دست.
بعد از صحبت به لودویکو می رسد و اهنگی که بیاید و برود.به قول تو اهنگ و اهنگ و سرد شدن.حالا یخ نبندی شازده.وقتی برگشت یک واکمن گرفته بود.کمی هم صدای خودش را برایمان گذاشت.شروع کرده بود و اینطرف و انطرف می رفت و می پرسید و صحبت می کرد.از اهنگ هایی که دوست دارید بگویید.یکی ملودی زمزمه می کرد و یکی می خواند.بعد ضبط می کرد روی کاست.یکی از دوستانش قرار بودکاست را ببرد محل زندگی شان و صدای محیط را ضبط کند.جالب بود.خوب بود.خوب یک اغوش.خوب این زمینی بودن و روز های قبل.خوب عجیب و شاید شدنی.خوب ممتد.بعد ها که پدرت نگاه می کرد.پدرت.پدرت می گفت:ممنون که موهایم را سفید کردی.بعد تر ها شعری می خواند و به پنجره گم می شد.من بهترین بودم.بهترین فرزند روی زمین،بهترین انعکاس و برترین هرچه که هست.نه تو یک وقت باور نکنی ها.زر می زنم.خلاصه که حالا واقعا چشم هایم اذیت شده اند.در این تاریکی خوابم نمی برد و فقط از خودم بر می تابم.حالا اگر می شود مرا بگیر و راه ببر.