.

آخرین مطالب

برگ

سه شنبه, ۳ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۱۴ ب.ظ

 گفته بود. دست هایش را در باغچه می‌کاشت. به یاد دارم چون کتاب فرسوده‌ی مادرم است. جلدش افتاده. چقدر اشنا. کجا افتاده بودی تو؟ همین شعر دست و باغچه را برایش خواندم. گریه کرد. چهار سلام و تصویر و چی؟ نگران نباش‌. اگر میخواهی اغوشت را مرجوع می‌کنم. کجا شازده؟ روی تن من؟انقدر گسی که فکرش را نمی کنی. نمی توانی حسش کنی. چون می دانی. باید لمس شود. لمس کنی. اینجا دنیا خیلی فیزیکی است. نام مرا می خواهی؟ بیا کلا بگیر و بکار. به نام من مگر بود؟شازده حواس خودت را پرت کن تا من دود شوم و بخندی به اسمان. به درخت و برگ خشکی که رویش مانده بودم. شکستمش با پا. با کفش و شلوار پارچه ای. جایی دنج. جای میان تن. دست. اشتباه کرده اید. من نیستم. گفتم هیچی نباید گفت. گفتی زر باید زد. زر زدم. او و شخصی که گل را داده و تویی که ثبت میکنی و من؟ من؟ من تو را ثبت میکنم. تنفر قاب کوچکی‌ست. در ان جا نمی‌شوی. حتی یک انگشت بنفشت در ان جا نمی‌شود. جز من کجا بودی؟ یعنی دنبال کجا می خواهی بروی. حداقل دور نرو و اگر می روی خیلی برو. لعنتی" یک زمزمه برای تابیدن است.

۰۲/۱۱/۰۳

نظرات  (۱)

فیزیکدان خیلی خوب می نویسی. خوب تر از همه.

پاسخ:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی