نابود از خودم.
دیگر نمی نویسمت.گسسته نمیشوی تو. هنر طبیعت هستی و آبی چون خیال. چون یک قایق کوچک. آن ویرانه شانه ها در اخرین قاب غروب خانه بود. مهم نبود اگر خرابه بود. من هم میتوانم خوب باشم و شاد. شاید با اغوشی تمام. نگاهی ناقص. دست هایی نیمه سیر شده.سال های نوری فاصله دارد. حالا بی شوخی! تو این نغمه ی سرما بپر و برقص. نگو که پا نداری نگو که رنگ، پریده. برقص. وگرنه میگویم که اصلا هم هنر طبیعت نیستی. هیچی نیستی. تابع نیستی. حتی صفر هم نمیشوی.حتی هیچ.. دریا دوست دارم. هیچ.. دریا را زیاد میدید. هیچ.. و تو هم میدانی. چون اجازه میدهی زر بزنم. تعجب میکنم اگر اگر اگر یکبار،تو ها" من را یادت میاوردند.
دیگر نمی نویسمت.گسسته ای.تو زوال طبیعتی و خیالی و اب.مثل قایق در خشکی می مانی،نابود.حفظ هم نکردم اخر!.حفظ می کنم.بلاخره چی از من بر می اید جز حفظ کردن چند اهنگ،دست و پا شکسته تر.اخرین طلوع و شانه ای غروب کرده ای.مهم بود؟خرابه بودن را می گویم.من هم می توانم نباشم.شاید با این نبودن.تکان نخورد.می گویم که زوال نیستی.هستی و هیچی.تابعی و صفر.حتی صفر تر.حتی هیچ تر.دریا شدم.هیچ دریا بود.تو زر می زنی و من زر می گفتم.اجاره بده به خودت.به خودت.به خودت برای این تنیده تن.تعجبی ندارد اگر مثل یک صدف سوغاتی شده ام.یک صدف بنفش.
.