خودم را به خودم پس نده.حالا که طفره نمیروم، من برای تو کی هستم؟ چگونه میتوانی من را به یاد اوری؟
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۴۹ ق.ظ
روی اینه نوشته دوستت دارم،نگاه کن به قهرمان.نگاهم کن.بیا بگرد.سوال هایم را کشیده ام روی دست.قبلا روی کاغذ بود.حالا دیگر می خواهم نزدیکم باشند.زود پاک می شوند.همین یعنی یاداوردن.شعری این وسط پیدایش می شود که تو رو محو می کنه"بعد به خودم برمیگردم.نگاه می کنم.فقط اگر می توانستم که بگویم.فقط اگر می توانستم جواب دهم.تمامش کنم.فقط اگر کلمه ها را پرت می دادم بروند.اینجا نمی ماندم.کمکش می کنم.می روم.تابلوی شکسته را هم گم می کنم.تصویر ها را اب می برد.تابش های به نور و یا خاموش شدن این محو شدن ها.همه چیز را به یک محو شدن.همه چیز به این تمام بودن.تو.تا ابد ساعت ها را فراموش می کنم.حالا به یاد می اورم.کنار موزه های بسته به ساعت.
۰۳/۰۱/۱۶