تو تپه. من چی؟ تنها تماشا؟
پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۲۷ ق.ظ
فکر کنم تمام باید شود.همینجا.بدون گفتن و یا خواندن هر درختی.همین لحظه که چشم هایم سوزاندن را انتخاب می کنند.همین بودن.تو پاسخ خودتی شازده.اینجا دنبال خودت بگرد تا من.من برای رفته به ساعت نیاز به خودم داشتم.نیاز.نیاز من بودن در کنار خودم بود.حالا هم تکراری هستم.روی تختم.روی خواب.چشم هایم سوختن را گرفته اند.حالا تو چی؟حالت را داشته باش.تو پاسخی شازده.تو به سوال.بیدار می روم.خوابم اینجا پیدا می شود.نگاه کن!همیشه پیدا می شود.همیشه کسی را که می خواهی دور است و کسی را که می بینی نزدیک.این یعنی چی؟یعنی شعر ها می میرند و درخت ها پوک می شوند.ان هم برای چی؟چی؟برای نرسیدن به علامت های بین راه و مسیر های گم شدن و رفتن.ماندن های تازه.دوباره نگاهم کن.من این نفس کشیدن را می بازم پس نگاه کن و محکم بگیر.محکم دوستش بدار که من برای همیشه به تو گم می شوم.
۰۳/۰۱/۱۶