.

آخرین مطالب

خود را چنین حقیر می زیست"

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۲۴ ب.ظ

فکر نمی کنم.شاید هم اینجا حرف از یقین می ماند.مطمئن و باورکرده.خب همین دیگر.تمام.می توانم بگویم شب بخیر.خوابم می اید و می خواهم بخوابم.فریاد زد:خداحافظ. من باید حرف هایم را چند بار تا کنم؟می شود بگویی؟یک الگو نشانم بده.یک اموزش با تا های پایه و یک صدا در افق تپه ها.این همه اشک چرا باید از این چشم ها بریزد پایین!تمامش کن.در این اتاق همیشه سپیده دمی تحلیل می رود.چرا تمام حرف هایم خلاصه در تغییر شعر است؟احتمالا جایی که فریاد ها از خداحافظی تمام می شوند کسی ارام و بی سر و صدا می گوید:سلام اینجا اغوش می فروشید؟

سرد نیست و باد ها خطوط مرا قطع می کنند.ایا کسی از اشنا شدن با چهره ی فنا شده ی خویش وحشت ندارد؟زمان این نرسیده که این دریچه باز شود؟باز.باز.بازش کن.حتی تو پشت ان پنجره.بر کدام وجودم بگزارم نماز را؟بگو.بگو.لرزید و بر دو سوی خویش فرو ریخت.مانند چی؟من حتما؟کودکی در اولین خنده تمام شده.تو بگو؟من کجای شعر ها باید خودم را به تو بدهم؟کجای من؟کی؟زمان را که از یاد برده ای.ان هم در این روز های تپه ها.چطور می شود.نمی دانم.واقعا پاسخی نمی شود پیدا کرد.سوال هایم را هم گم کرده ام و باز می گویم:نمی دانم.نه.فکر نمی کنم.

مثل یک تبعید سنگین شده ام.یقین هم همیشه سنگین است.چهره ها می روند که درهم بمانند.یادگاری های دیواری خراب.تکرار کهنه های خاکی.من همیشه به تکرار عادت می کنم.من همیشه هستم.همیشه نه.نیستم.می ترسم.انقدر این را گفته ام که تکرارش خونم را شور تر می کند.می ترسم.می ترسم.می ترسم.چند بار باید تکرار کنم؟چقدر گریه کنم و چهره را تمام.بگویم؟

کدام شعر باید از تن بماند؟من فقط می ترسم.می ترسم.همه ی حرف هایم تکرار شعر های تکراری‌ست.تکرار پنجره هاست.قبل از انکه بتوانم دست و پایم را جمع کنم بر سرم خاطره ای اثیری میبارد. حالا از جادو که هیچ، از کلمه هم ناتوانم. کوتاه بیدار می شوم. وقتی بیدار می شوم می دانم روزی تو را بیشتر از همیشه می نویسم. دو درخت میشناسم. کنار جاده رو به روی هم نشسته اند. افتاب شکایت دارد. میگوید هر بار بر ان دو میتابد انها انقدر غرق صحبت اند که جواب سلامش را هم نمیدهند.باز می ترسم.چه چیزی می خواستم باشم؟جز همان دختر چادری نشسته روی نیمکت نیلی بین ان دو درخت.

 

۰۳/۰۱/۱۹

نظرات  (۲)

قرار بود از کتاب ها و فیلم هایی که می بینی سر در بیارم!.

شازدهٔ تنبل!.

"خب همین دیگر. تمام. می توانم بگویم شب بخیر و اینا!". 

پاسخ:
گل برای خل🌹
پاسخ:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی