چیزی نمی بینی
سه شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۱۴ ب.ظ
لباس هایت را مرتب کن.قالی را جمع کن.تخت را اماده کن.پتو را تا کن.چراغ ها را خاموش کن.کلید را پیدا کرده ام.اسباب بازی ها را می شناسم.اگر بخواهی بیشتر از این نزدیک بشوی فقط انعکاس مرا می بینی.چیزی نمی بینی!فقط انعکاس!همیشه در اخر بهترین انتخاب نگاه خیره ای بوده که از گریه و خنده بی خبر بوده.هرجا!هرجا!هرجا که باشی!این کله را بکوب به دیوار شاید یادت برود!خون!خون می چکد.خون های قدیمی.همیشه با چراغ های خاموش بهتر است.هیمشه از بیرون بهتر بوده.این همه ضربه برای از پا دراوردن چه چیزی؟حالا در ها را قفل کن!برای خودشان بهتر است.نور ها می روند و من تنهایی ترین حس ها را برایت کنار می زنم.حالا تو هرکجا که می خواهی باشی!این تپه ها همه چیز مرا داشته اند!نه همه ی من بودند و من همه ی این بودن را برایت اورده ام!نگاهم کن!مرا بگیر!ارام و محکم!بیا!مرا بکار.
۰۳/۰۱/۲۱