تن از تن.
دست هایم پر از جمله. کیسه ای پرتقال بده. نگرانم که مثل پلاستیکی باشم که در دریایت بمانم. یک حضور زیادی. کلهام از زبانت رادیویی تر است. جدا به خاک نخواهی شد. در چنگ جاده ام به حرکت و وقایع.به تو و تمامت.اسمان هم میداند.بهتر از هر جمله ای که برایت بتابد. هر بار مثل دفعه ی اول است خداحافظی کردن با ان هاله ی غرق کننده در پارک.بی هیچ ارزو فوت کن اجازه بده سبک برود.این اغازیست که نقطه ای را ثبت میکند و دیگر هراسی جا نمیگذارد. جز ترس پوسیدن ریشه ی دست هایی که کاشتیم. جز ترس مردن دست هایی که ابیاری کردم. تکرار ابیاری در خواب و خواب و خواب و بیداری. پس این قاصدک اخر را بگذار بماند برای این ترس و اگر سنگین شد اشکال ندارد. بیا. برویم. جاده صدایم میزند.شلوار پارچه ای کهنه تر از همیشه شده و حالا یک ادم. یک ادم است و همیشه انتظار زیادی داریم از یک ادم.کلماتی هست که یادداشت میکنم.شاید هم تصاویری.حالا روی میز قرار میدهم و پا به فرار میگذارم. اما میدانی چه اتفاقی افتاده؟ سر میخورم! جاذبه ای نیست برای نگه داشتن جملاتم. کمکم کن و بتاب هنوز یک جمله مانده که میخواهم بگویم. میگویم و میمانم. میمانم. میمانم.می روم و می مانم.می مانم و می روم.میروم.میمانم. من ادمِ ماندن ام،شدن. میخواستم بگویم سلامی دارم که ته جیبم است یا زیر موهایم. سلامی هست مسلم تر از هر وداعی که کنارت افتاده باشد. منتظر رسیدن روزی، فصلی یا سالی ست.منتظر من.انتظار تو. چون زمان همیشه میرسد. پرت خواهد شد رو به روی آینه ای کنار شخصی ادایی تر از من.نه مطمئن باش من در کار نیست و رفته.حتما کسی بهتر از من برای اغوش ها و فشردن دست کنار می رود. هیچ تکراری نیست جز تکراری مشابه گردش شب به روز و روز به شب. یا مثل تکرار خواندن تو. میشود نشست درون دیوار های قدیمی شب که اطرافمان را پوشیده. هر چقدر بچرخیم نزدیک تر میشود زمان. زمان میرسد و میگذرد. قبل از ان که برود باید برسد. دور تر از هم میخندیم. تن از تن جدا مثل حذف تکه ای از تصویر. اما سایه هایمان همسایه اند! اما میشد مثل یک گلبرگ لطیف بود. میشد زیبا نوشت.حیف شد که هستم.
این همه محتوا از کجا میاری؟