حالا وقت تکرار کن و به دستان خشکت خیره شو.
گوش،شنوا نبود. گوشِ شنوا نبود. فاصله میگیری دور میشی. تمام ذراتت. ستاره ت خاموش میشه. مرگ ستاره رو دیدم دقیقا کنار درخت انار. کنار دستای نحیفش. وقتی بچه بودم، میخواستم اهنگ گوش کنم و سردم باشه. ما حرفامونو از دست دادیم. تو که این زبانو بلد نیستی. من بیخیال نوشتن شدم. میگم تپه ها! میگه هیچی. میگم تپه ها، ساما، انعکاس درخت روی صورت. هیچی نمیگه. د یچیزی بگو شازده! بغلت کنم منسجم میشی؟ بگم سلام منفجر و دور میشی ! اگر نگاه کردم چی؟اگر خیره بستم؟شاید نمی خواهم تکرارش کنم.شاید نمی خواهم بگویم.یعنی تکرار را نشناخته ام.می دانی همینجاست که می زنم و می میرم.اینجا دنبال پاسخ می روم.چرا؟چگونه می شود کسی تو را انتخاب کند؟من؟بله.بگو.حرف بزن.خراب کن.خراب.می شود محکم تر بمانی؟بزن و خرابش کن!نگاه کن!خیره ببند!گوش می کنی؟اینجاست که زمان خودش را می بازد!حالا بگو!بغلت کنم منسجم میشی؟فکر کنم همین جا بمانم.یعنی تکان هم نخورم.اینطور بهتر است.چه سیاه و سفید چه سی چهل و یک!دیگر کافی نمی شود.این همه کلمه!این همه!واقعا چرا؟باید چیکار کنی؟این باید از تو سست تر است