حالا وقت تکرار کن!
به این حرف ها نمی شود تکرار زد.نمی شود در مسیر ماند.همین.حالا من می خواهم بروم که چیکار کنم؟تو بگو؟می شود حرفی بزنی؟اینطور همه چیز شلوغ است.حرفی بزن کمی سکوت بیاید.حرف بزن.من که فکر هایم را جدا کرده ام.از پله ها بالا می روم.نزدیک می شوم.گلو های بریده و دستان خشک فقط بخشی از خاطرات زمان است.اینطور نمی شود.باید بگویم تپه ها!تپه ها!
حالا به این حرف ها هم نمی شود تکرار زد.برای من چه خاطره ای تکرار می شود؟کدام نگاه خیره؟باید بگویم.می توانم توضیح ندهم و نگاه تحویل دهم.می توانم زر بزنم که بگویم هستم.ولی حالا زمان است که سمت من کشیده شده.زمان.شاید موزه دوستی هم از اینجا خوشش بیاید.اینجا در های بسته را هم می توان دوست داشت.چه حرف های تازه ای.چه رنگی.چه تپه هایی!
فکر کنم به این حرف ها بشود تکرار زد.اخر مگر فرقی می کند که بودنت را جلو ببری یا نه.امدم بگویم.امدم حرف هایم را مرتب کنم و بچینم.دیدم همیشه کجروی ها توتم بوده اند و درخت ها ناراحت.یعنی چی؟چرا تکرار اینجا هم هست؟شاید متنفر نباشم.شاید تنفر می خواستم.اما بدان.نگاه کن و این لایه ها را باز تر بخوان.من تکرار تر از این حرف ها می شوم.