اینجا حرف رفتن و از دست دادن تکان می خورد تا جان بگیرد
يكشنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۳، ۰۵:۵۲ ب.ظ
حالا حرکت هایش بیشتر می شود. سرعتش بیشتر. جاده پر از درخت است. پر از تپه های پشت پرده. رد می شوم.صدای تمام این رفتن را به گوش می کشم. یک دست دادن. دو بوسه و خداحافظ. به معنای تمام خداحافظ های وجود داشته در شعر هم نه. خداحافظ. خداحافظ. اما منظورت چیست؟ کجا می روی؟این نوری که روی دستم می زند آشناست. نور رفتن. نور آمدن.حرف هایش تکراز می شوند. شعر هایش، دلم از زندان سکندر نه! خیام زندگی من می رود و می اید. دست می دهیم. هوا خوب است. خوب هوای زندگی. تکان نمی خورم و خیره نمی شوم. می روم. می رود. تپه ها را رد کردم.حالا حرکت هایش بیشتر می شود. مسافر ها وجود ندارند. غم پنهانی دارم که در تمام وجودم به دنبال خودش می گردد. به دنبال این پاسخ. این پاسخ. تو ای اشغال ترسو، نگاهم کن.اینه پر از تپه هاست
۰۳/۰۱/۲۶