بعد شروع می کنی نوشتن،بعدش بر می گردی
می توانم با صدای کشیدن روی درخت یا برگ هایی که در کتاب گذاشته ام بگویم:این درد واقعیست.یک واقعی که بخواهی داشته باشی.ترس هایی که از کودکی برای خودت شکستی،در اغوش گرفتی.اینجا به زیر قلبم پرسه می زنی.می لرزد.می لرزد.لرزه خالی.تو در واقعیت جادوی ترک نشده ی زمان را شکسته ای.دلیل ندارد من بنویسم.همین است.می دانم.پاسخ هایم هیچوقت تنها نمی مانند.صدای کشیدن روی درخت چه رنگیست؟سیاه و سفید روشن.
به هر حال این دردی که ادم دوستش دارد زمان نمی کشد پاکش کند.اگر گریه کنی تمامش را می خواهم.می بینمش.اگر گریه کنی تمام اشک ها را به انگشتانم می بندم.همه را همه ی دیدنت را.دیگر وقت تمام شدن این کلمه های چیده شدهست.من فکر می کنم تو تمام مرا می دانی.من دستت را می خواهم.بگو.بگو.می خواهی ترس هایم را برای بکشم روی دیوار؟روی صندلی های زیر درخت.ایستگاه اشتباه.خانه ی دیگران.خانه.اتاق و حیاط.
فقط می گویم.می روم.سلام.سلام.همینطور.سلام.سلام.زمزمه هایم را نگه داشته ام،برای کاشتن دست به کارمان می اید.می توانی مرا در کیفت نگه داری.یا بغل کنی با خودت ببری.بهتر از این ها که شکستن است.درجا مرا بشکنی و بگذاری در یک پارچه ی ضخیم با طرح گل های کمرنگ.داستان ها را می شناسم.هیچ کدام تو نمی رود،من نمی شود.خوبی من و دست هایی که کاشته ام همین است که نمی بینی.در کار نیست.همان منی که میرود که برگردد.اما فقط می گویم.می خواهم بگویم:سلام.سلام.
همین حالا به فکر حرف هایی که نمی زنم می روم.تنها نیست.خواب رفته.حالا اخر شب است.یک روز بیداری همه ی ما را به پنجره می برد.چه رفتنی باشد.چه رفتنی.همیشه می خواهی حرف هایت را بشکنی نه؟می گویم اینبار تمام!تمام.می خواهمت تکرار.می خواهی مرا اشکار؟صدای همیشه ی اب،یک درخت که بدانی کجاست و زمانی زیر پای ادم.می خواهم حرف بزنم،نه.نه.یک دامن چقدر می توان زمان را برای خودش تمام کند.کسرا تو یه قایق داری؟
مرا هم در قایقت بگذار. یک جای خالی. لطفا.