از میان ریختن هم پیداست.
شروع کردم به ساختن یک چیزی.لباس تمیز پوشیدم.یک پیراهن برداشتم و رفتم.مو هایم را شانه زدم و بعد با دست کندم.دانه دانه.رفتم.کفشم سوراخ شده.چسب باید بزنم برای کف.رفتم.در را بستم.دست هایم قرمز بود.جای نیش.بد تر از ان خاراندن ان است.بی رویه تا پوست بکند و خون بزند بیرون بوی شوری بگیرد دستم.به هر حال پیراهن استین بلند خوبیش همین است که مرا می پوشاند.همین جا تمام نمی شود.من یک چیزی ساختم.یک خودم در کاغذ و عکس.پاره پاره و چسبیده.یک البوم یا یک ارشیو؟
چرا نمی فهمند.چرا من انقدر احمقم.من خودم را تمام نمی کنم.عادت کرده ام.دستم را می خارانم.قرمز شده.زخمی می شود.تنم افتاده.می خواهم چشمم را در بیاورم.الان نه.می خواهم بروم و بگویم.هی نگاهم کن،نگاه این من.بیا دیگر.می خواهی؟من؟بس و بس.بس.بس.دیگر شروع می کنم به رفتن.این برای توست.تمام کاغذ های جهان که رویشان عکس چاپ شده.نگاه کن این یک تو و من پاره پاره از زمان.چیکار کنم.به درک.به درک.چه خوب.بیا دستم را بخاران تا شاید معجزه شد.اما نه.همیشه فکر می کنم ساس ها باید روی تن جهاد کنند.
کیفم پاره نشده.فقط قدیمی می زند.می گویم امروز حرفم را می زنم.نباید در رود یا بریزد.رسیده ام.می بینم و تکرار نمی کنم.اینجا شب نشده.می گویم این برای توست.نگاهش می کند.شاید هم نه.می گویم رفتی و رفتن کشیدی بعد نگاهش کن.در پلاستیک می گذارم.شاید نه.اما همین است.یک خط ثابت.خوابیدن با دیگران برای خانه.خانه های مردنی و تن های ثابت.زمین می افتد.من افتادم به زمین.می گویم این برای توست.دستم می خارد.شروع می کنم.ارام.نمی شود.اعصابم خورده شده.می گویم بس.این برای توست.حرفم را نمی فهمی احمق.می گویم این برای توست.این من است.جقدر تو احمقی.چه مرگت است،از میان ریختن کلماتم پیداست.
من نمی فهمم.می فهمم.همه خوب می فهمیم.فقط خودم را کر کشیدم.ساده است.مثل خریدن از دکه.حس می کنم کسی دنبال من است.احتمالا یک ساس.نه.دو ساس.حرفم را می خواهم بزنم.نگاهش می کنم.شاید رفت سمت شکستن یا افتادن به بوسه.لبم را نزدیک می کنم.چشمم را می بندم.باز است.ساس جلو من امده.تمام تنم ساس شده.از چشمت ساس می زند بیرون.از دهانت.از لبت.از گوشه کنار سینه ات ساس می زند بیرون.حفره هایی در همه جا.نیش ها را می شمارم.می گویم این برای توست و لب هایم را می کنم.
سلام شازده
من یک نسخه از کتاب عکست رو میخوام