به خواب می برم.
میان سه دیدن.احتمالا یک تابلوی قرمز که شکسته است و قرمز.در باغ پشت خانه مادربزرگ.یک من برای حرف های خاک خورده و در نهایت تپه از جادو،زمان به تپه از جادو.واقعا انگار نمی خواهم خودم متوجه شوم.اما حالا که تا اینجا کلمه قرض گرفته ام یا چیده ام.به هر حال من اینجا در این شب بی اتاق،نشسته ام.می توانم بیشتر بنشینم و بگویم:کافیست.کافی تمام.
میان سه شنیدنم،دور از جاده.دور از خانه.تپه ها و خدایی که ساحرهست.چقدر غنوده کفر.ایا این مصائب حقیقت زمان نیست که می خواهد ما را برای خودمان تمام کند؟من نمی دانم.اگر بخواهم مختصر از خودم زمان ببافم حتما پیگیر راه دیگری بودم.راهی که تمام شود و یا به بیراهه بکشد.به هر حال تمام شدن می ارزد.به ان.به ان.بحث جادو هم نیست.بحث خود من است.بحث از کلمه های افتاده به زمان.خسته اند.من که می شناسم.این ها مرا شکسته شکسته کنار خودشان جمع کرده اند.
میان سه بودنم،تو کجای این هستی قدم می بازی؟تو بگو.من اینجا راه رفتم.حداقل قدم هایم را شمرده ام.دست هایم را بریده ام و در پایان باغچه ای که موریانه می زند را هم دیده ام.تو چی؟تو کجای این هستی چشم هایت را پاک کرده ای؟می دانم.پاک کردن چشم ها،ان هم در زمان بودن؟شوخی و شوخی.مضحک است.می دانم.ولی حرف هایم را که برای خودم می توانم بالا بیاورم.همین.میان سه بودنم.یک من و دو من و سال اسوده مردد ارمانی.
چقدر عجیب.همین.تنها دریافت من در همین خلاصه شده.سلام.چقدر عجیب.تجربه من و این ادراک خلاصه می شود.تمام هستی هم.خب به هر حال منِ ضعیف این بودن،می گویم:چقدر عجیب.اگر حس کنی می رود.اگر ببینی تمام می شود.اگر داشته باشی رنگ می بازد.اما اگر من را بکاری بلاخره چشم هایت را پاک می کنی.لالالالالا.این صدای کاشتن دست من است.روی تو به تو با تو و خالی.سلام.چقدر عجیب و مطلق و زیبا.یک احترام برایت کنار بزنم کافیست؟
میان سه دیدنم.شاید ابر فروختم.به هر حال من از تپه ها دورم،جادو را دیده ام.دنبال خودم افتاده ام تا که بنفش شوم.می بینم نزدیم ان برکه شده ام.نزدیک پل و یا خانه ای که دور است.نه.اینبار سمت گندم ها نمی روم.سمت کلزا نمی روم.سمت کنار ستمت منم.سمت خودم تا زمان را بیاورم و تمام.تمام.نگاه این همه تکرار از کجا اورده ام؟از کجا!از خودم؟باور نمی کنماین ماورای بودن و این همین که هست را چگونه باید بنویسم.چگونه دیدنم را تکرارت بدهم.حرفی دارم که افتاده.
میان رفته.میانک.حالا می روم.صدایش کشیده.ارامش تمام است.چقدر کافی؟چقدر کافی؟بس نیست؟خب حالا که نشد پس کافی تر می شود.می گویم اینجا پیدا می رود.درخت که نیست قطع شود!ادم است.بد تر می شود.محو می شود و یک تن می ماند،تنی که خالیست.خالی بد ها.چه کار کنم؟جدی؟بگو.یک لیست برایم بنویس.یا فقط یک کلمه بیار و تمامش کن.جدی.تمام.من که به اینه شکستن را تکرار می کنم این چیزی نیست.
نه تو رد میشی.دست بالا می کنی؟صدام می زنی؟اگه منو اتفاقی ببینی بهم لبخند می زنی؟لبخند.تو نگاه می کنی و رد می شی.می دونستی شاعرا از اسمای دو بخشی خوششون میاد؟مامانت رو خیلی دوست داری.تو باید یه بار بیای اینجا.معممولا کسی رو دعوت نمی کنم.خواب دیدم.کابوس.چقدر قشنگ.احتمالا بالکن.شاید نه.هر روز دور می شی و بعد شروع می کنی به نوشتن.سلام.سلام.َ
یه رادیوهد فن بهم گفت برو تیلور سوییفتت رو گوش بده