آینه کوچک است.
فقط برایم صدایی می ماند که ان هم واضح نیست.اصلا نیازی به واضح بودن ندارد.می دانم که هست.صدایی که ممتد رفته.اینه کوچک است.خیلی.اما چه فرقی می کند حالا؟می بینی؟زمان مهم است.اینه کوچک یا بزرگ،شکسته یا کثیف،زمان ان را مشخص می کند.نمی بینم.متوجه زمانت هم نمی شوم.مانده ام.جدا،تن.مانده تر و رفته از اب درامده.نمی شود از اب درامده باشد.به هر حال یک قبلی هست که معنی بسازد و یا بشکند.همین است.
فقط برایم عق زدن باقی مانده.همین.پیدا و نهان ندارد.چیزیست که خفه کرده مرا.بدبختی چیزی هم نیست.اما باز دست از سرم بر نمی دارد.چقدر باید بالا بیاورم؟حتی نمی شود پرسید.سادگی خرابی پشت این حرف ها همه چیز را محو کرده.همه من را.یک عجیب و غریب حسابی.یک نر بازنده به ال استار پوشان.حالا بگویم،حالا بگویم و حالا بگویم؟چی و کجا؟چقدر سوال ساخته بودم.چقدر زمان کشیدم.بس بود.همان اول و کافی که تمام شده بود.اما نیست.می بینی که نه.می بینم که نتوانستم کاری کنم.باختم.پس باختم.بازنده به تمام.می بینم؟بله.اینه کوچک است.
باشد.می روم.اما تو از کجا صحبت می کنی؟دیگر کمدی هم ندارم که در ان قایم شوم.دستم جان ندارد.حالا یک بازه ی راحت برای بریدن دستم است.هرچقدر بیشتر می برم مطمئن تر می شوم.اما هنوز اینه را دارم.هنوز خیره می شوم.کوچک است.می بینم که کسی دستم را می برد.نگاهش می کنم.کمی دیگر دستش می افتد روی زمین.پس چرا از خون خبری نیست.چرا از من خبری نیست.اینه کوچک است.
برایم خوابی مانده که می رود.می خوابم.در خواب و به خوابم.اما تمام هم نمی شود.می بینم که ترسیده ام.دوباره هم می گویم و تکرارش می کنم.اما حرفی که نیست اینجا.فقط باید بگویم.همه چیز را تکه تکه کردم و چسب زدم اما بیان؟نه.پس هیچ.بماند.بهتر است.بهتر.بهتر به درک.باید همینطور پیش رود.به من نمی اید.به این بازنده نر ضعیف.به این بالا اوردن کلمات.به تو و اینه کوچک.