حس هایی که آرشیو می شوند.
می خواستم صبح زود تر بیدار شوم.ساعت ها گذشته.به هر حال هنوز می خواهم زود تر بیدار شوم.حالا که امروز را دارم گفتم حتما سمت تپه ها بروم.عصر.قبل از غروب.احتمالا تا غروب.می روم.بیدار شده ام.تمام رفته ام.صدای ابی را می شنوم که خنک است.فقط حس است.حس هایی که ارشیو می شوند.
وقتی دنبال نور بودی از ساعت حرف نزدی.چرا اینطور حرف می زنم؟چرا این شکلی هستم؟این داستان های پرفروش به درد من نمی خورد.من از پاسخ که بیزارم هیچ،از سوال هم فراری.خب اخر که چی.این همه پاسخ در چنته دارد ادم!این همه سوال هم می تواند برای خودش کنار بزند.البته میل به دومی برای من بیشتر.ولی باز هم.باز هم نه.چه سوال و چه جواب برایم دورریختنیست.به دردم نمی خورد.من دنبال به دردم خوردنم.یک چیزی که به درد بیاید.یک مهجوری چیزی شکستنی تر از اینه،یک من از این ممتد ها و کلمه های شناس خودم.احتمالا بروم چند عکس چاپ کنم.من قرن بازپروری دیجیتال.
لابراتوار..تنها لابراتوار شهر مثل خیلی از عکاسی های قدیمی دیگر مرا می شناسد.می گوید که: سلام عمو رسیدن به خیر.سلام.عمو.عکس اورده ام برایم چاپ کنی.سلام عمو.ظهور ظهور،ثبوت ثبوت.سلام.به هر حال باید عصر برگردم.هیچوقت درجا برایم چاپ نکرد.همیشه عکس ها را به زمان می فرستد.اگاه است.چقدر متعجب از من.از این قدم های اشنا با شلواری پارچه ای و یک کیف پر از عکس.پر از این تابش غنوده.ممنون.خسته نباشید.با اجازه.خداحافظ.
به هر حال می توانم فریاد بزنم.بگویم چی؟اصلا بعدش!که چی.سلام بر بوستان من.می گوید:درود.خسته نباشی از این گیره کاغذی ها می خواهم.رنگارنگاند.می گوید:اها.می دانم.می برم.می روم.می گویم تشنه ام.راستی امروز تولدم است.می گوید:با اینکه ازت خوشم نمیاد،ولی بیا.این برای تولدت.خوشحال می شود.ادم بغل نیست.اغوش پیشکش.می گویم:ممنون.یک لیوان که تا می شود،مثل قو،یک اوریگامی از زمان.
می گویم.حرف هایی را می زنم یا پرت می دهم.یا.یا همین.می روم.دور.نزدیک به تپه ها و یک کولپیکس دیرین.یک شانی برای دور نفر.پیراهن روی شلوار نیست.زمانم افتاده.افتاده ام و می روم.هوای گرمی را روی دست هایم و دست هایم را روی قدم هایی می کشم.حالا اینجا میان این همه کلمه،باز میان این همه من؛صدایم بلند می شود.می بینم که دنبال حرف هایی رفته ام که نمی شود نشان بدهم.نمی توانم از یک عکس صحبت کنم.نمی شود.اصلا که چی!خب بیا تصور کنیم که شد!بعدش.نه.می شود.بیایم زر بزنم من تا صبح.که چی!نمی خواهم.در نهایت،چهارپنج عکسی چاپ می کنم و می روم.می روم.حتی میان این همه من باز می خواهم برگردم و بگویم:هی!من می ترسم.می ترسم.
می خواهم صبح زود تر از همیشه بیدار شوم.بیدار بیدار به زمانی تکرار شوم،می خواهم بروم و بگویم..چیزی بگویم.حرفی بزنم.حرفی می زنم؟نه.بله.احتمالا بگویم:سلام.می ترسم.سلام.نگاهم کن.سلام.سلام.خداحافظ و همچنین، شازده.من به رفتنم.تمام و پایان.چیکار کنم.به من بگو.به تو بگویم.اینه را باید تمیز کنم.صدایش در نمی اید.بخندم؟نه.بهتر است بروم.همین جا.همین من و تمام وجودی که آرشیو می شود.