خالی تر.
سه شنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۳، ۱۲:۰۵ ب.ظ
انقدر خالی که محو می شوم.می خوابم که چشمانم شروع به دیدن کنند؛در می رود، صدا ها را تار می بینم و دستم را از کنترل می کشم.پاهایم را تکان می دهم،ثابت.می روم.حس می کنم می خواهند در روند.چشم.من.می ترسم.زر میزنم.
صدای فشردن یک دکمه می اید.صدای فشردن و پا به فرار گذاشتن.مسئله ی تو کجای این جریان قوت گرفته؟تمام فکر هایی که مسموم شده اند؟این اهنگ های مسخ کننده ی لعنتی.
۰۳/۰۴/۱۲