زیگورات.
نمی دانم شازده تو چرا دست بردار نیستی؟گورتو گم کن!جای بحث ندارد فقط خفه شو.من اونجا بودم،اینطور نبود.فقط ادامه داشت.همه تار می شدند.حالا باید گند بزنی به همه چی؟ها؟حالا باید مشت بکوبی به کجا؟این تله ی ساده برای تو شبیه یک اهنگ می ماند.یک اهنگ تکراری.به هر حال قرن محو شدن صدا ها برای ما که فرقی ندارد تو نگاه کنی یا نه.چی زر می زنی متوجه نمی شوم؟من کجا رفتم؟اینجا!
تخمین زدم.احتمالا چهل بار و یا کمی کمتر.بله.احتمالا چهل باری می شود که این فیلم را دیده ام.اشغال است.مثل تمام فیلم های دیگر.فکر کردی من چه فرقی دارم؟هیچ.اما احتمالا امشب دوباره بروم یک فیلم تکراری دیگر ببینم.نمی دانم.می دانم.مطمئن نیستم.احتمالا ناپلئون دینامیت را ده به بعد نگاه کنم.می خواهم وسط فیلم بخوابم.اره.همین کار را کنم و دیگر بیدار نشوم تا ظهر.اما زر می زنم.صبح زود بیدار می شوم.خیلی ترسیده از همه چیز اب به صورتم می زنم و چشم هایم را در می اورم.سعی می کنم چشم هایم را در اب خنک کمی نگه دارم و بعد در اب گرم.چند دقیقه فقط.جدی بالا می اورم.همه چیز را.انقدر عق می زنم این من را که از ارشیو هم گذشته.بسط پیدا می کند و از البوم می زند بیرون.کارتم خالی می شود و یک بستنی را تند می خورد که نفهمم چی خوردم.به هر حال این پیراهن گران به چه دردی خواهد خورد؟کدام تن؟کدام تن؟
حالا تو بیا بگو به دیوار که قرار است خراب شود!بیا به زمان بگو که از کار خواهد افتاد و این باتری ها برای همیشه از حال می روند.این یک به جا اوردن است!این یک ترس تازه نیست.اصلا چی!ترس همیشه،از وقتی که یادم می رود.از وقتی که در گوشه اتاق خودم را به افکاری فروخته ام که بوی زمان نمی دهند!حراج حراج!من همیشه خودم را ارزان می فروشم!همیشه به ساعت.
حالا می گویم که شازده!می خواهی گورت را گم کنی یا نه؟می خواهی نشانت دهم که چطور ادم ها را چاپ می کنم و یا کلمه می چینم؟بهتر است ساکت شوم.همین جا.نمی شود خب خفه شدم.چیکار کنم!می ترسم.یادم رفته.بهتر است گوشه ای بخوابم.بیدار نشوم.عرق کنم و چشم باز نکنم.انقدر بخوابم که چشم هایم بپاشند.انقدر بخوابم که مثل یک زیگورات،به امتداد زمان،تمام شوم.
ولمون کن توروخدا حوصله ی خودمونم نداریم