.

آخرین مطالب

ترانه هرم.

جمعه, ۲۹ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۱۸ ب.ظ

پریدم.البته این چهارمین هندزفری‌ست.این چهارمین یا شاید هم بیشتر..ولی در این مدت یا بهتر است بگویم چندوقت یا چند وقت این چهارمین‌شان است که خراب می شود.همه‌شان فقط یک مشکل داشتند.گوشی سمت راست‌شان خراب می شد.فقط یک سمت کار می کرد.مشکلی نیست.اما بعد از یک مدت گوش ادم درد می گیرد.اصلا به درک.که چی.

یادم است یک ادم کاربلد می گفت که مشکل از سیم است و این حرف ها.می گفت که مراقب‌شان نبودی.خب الان معلوم شد دیگر حرف من هندزفری نیست.پس احتمالا می خواهم درمورد خودم صحبت کنم.اما واقعا هندزفری ها خراب شدند.چیکار کنم؟حتما شنیده ای که ترس روح را می خورد.حالا تو بیا بگو من به روح و این داستان ها اعتقادی ندارم.به درک!به هر حال ترس بخشی از وجودت را می خورد.دقیقا حسش می کنم.می دانم چه شکلی است.دقیقا حسش می کنم.نزدیک و کدر.رفته رفته گم می شود.اما نه ناپیدا.همیشه هست.همیشه هست.

خب دیگر این حرف ها کافی است.هندزفری و گوش این چیز ها به کنار.من پریدم.حالا در رودخانه هستم.چی دیدم؟فرشته های چشم سیاه کنار من بودند.اطراف من خلوت بود.چهره هایی اشنا و دور.محو و خاموش.اگر صدایت کنم حاضری برگردی؟دنبال اوهامی که از دست می رود.اما من از دست رفته ام.ترس.ترس هم انجا نبود.

تمام گذشته و اینده من.همه چیز اینجا بود.زمان در کار نیست.همیشه همین است.این رودخانه کی می خواهد خشک شود.کی قرار است طغیان کند؟جه فرقی می کرد.به هر حال چیزی برای ترس وجود نداشت.این همه فرشته با چشمان سیاه به دنبال چه چیزی بودند؟این که یک خوش‌امد گویی نیست.شما را می شناسم.نزدیکم شو.نزدیک.محو.محو و محو تر.

قایقی که یکی شبیه ان را در پارک دیده بودم.پارکی که دیگر نیست.سال ها پیش با پدر رفته بودم.حتی یادم است که چقدر اب خنک بود و یک یخ در بهشت لیمویی هم برایم خرید.کجا می روم.هوا چند است؟ساعت گرم است یا سرد؟حالا اینجا،پدر نیست.مادری را هم نمی بینم.این یکی از ان سه رساله فروید نیست.ایا چیزی برای شک وجود داشت؟

حالا که پردیم توی این اب، چی دیدم؟فرشته ها کنار من بودند؟این فرشته ها با مردمک های سیاه؟ستاره ها پر از ماه بودند یا ماه پر از ستاره؟همه چیز همه چیز،همه چیز هایی که قبلا می دیدم،همراهم بودند.پر از کسانی که مرا می خواستند.

با یک قایق که شکل قو بود به سمت بهشت رفتم.پایدان های زنگ زده اش را یادم است.دیگر چیزی برای ترس و یا حتی شک کردن وجود نداشت.پریدم.چشم های سیاه‌شان روی من بودند و مطمئن بودم که ماه پر از ستاره است.چیزی برای ترس وجود نداشت.اما ترس قبلا کار خودش را کرده،نه؟ترس.ترس.

 

۰۳/۰۴/۲۹

نظرات  (۱)

ولی من عمدا هندزفریامو خراب میکنم.

سلام

پاسخ:
.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی