بگو می ترسم تا بزنم بیخ گوشت.بگویم می ترسم، تمام شود بروم.
اما فکر می کنم همیشه از دست رفته بودی.می خندی و این حرف را می زنی.چون خنده دار است.مگر من چه کردم؟هیچ.حالا تا صبح هم چشمانم باز بماند.به درد نمی خورد.تو درست گفتی.از دست رفته و این حرف ها.ولی غریب بودن چیز دیگریست.باور کن دوستش هم دارم.یعنی نگه داشتنش برای خودم...یک طور..چه می دانم.دیگر برایم مانده.شبیه مادر است.شبیه دست مادرم که در دست من است،قبل از خواب.
می خواهم چاپ کنم.می شود این از دست رفتگی که می گویند را به چاپ تشبیه کرد.چون برای خود است.مشخص و واضح.جای زر زدن ندارد.جز ترس و در رفتن، چه چیزی شبیه من است؟ کدام خواب؟کدام رفتن؟بله.من از در رفتنم.در رفتن.یا از در رفتن.خب از پنجره هم می شود رفت.ولی شاید از پنجره رفتن هم باشی؟نیستی؟ بیخیال.می دانی منظورم چیست.دور شده ام.یک دور به درد نخود.اما فکر می کنم تو هنوز وجود داری.حالا هرکه می خواهی باش.به درک.
نه خاطره دارم.نه داستانی تکراری از تپه ها.اینبار واقعا یک من امده، تسلیم.خالی و تکراری.چیکارش می کنی؟دست رد می زنی؟کاش واقعا اینطور بود.می شد دست رد زد و تمام شد.می شد تمام شد واقعا.اما نیست.من می دانم اینطور نیست.با اینکه هیچ چیزی را هیچوقت نگرفتم.نمی گرفتم.نمی دانم.تازه من کسی هستم که گفتم.کاش را پرت می دهم برود.کاش شکسته و این حرف ها.ولی کجا.هنوز به کاشم.هنوز به کاش بر می گیردم.تو بگو سلام.من بگویم دالی! زمان.زمانم.زمانت.دور تا دورت زمانم.زمانم.
بیا همین جا تکرارت کنم.همین جا مرا تا کن و ببر.خودم را می فرستم.پست که نمرده.یا ادمی که در تردد باشد.لابهلای دوربین و این ها، یک قو باید پیدا شود.این روز همه چیز به عذاب هم از دست می رود.همانطور که من.اما تو احمق و فرار از چیزی که می شناسی.قرار نیست از دست بروی.سلام.شبت بخیر.شب خیر.شبت در کنار یک قو،با چند تای اضاف؛بخیر.بخیر و خوشی و بستن چشم و نفسی از زمان.خب.تمام.