یک دوست نداشته ی به اغوش رفته.
کاغذ ها را بسوزان تا خاکستر شوند.سلام.اتاقت را دوست دارم.سلام.می خواهی شروع کنیم؟امروز جمعه است.زیبا نیست؟شبیه ظهور شده ای.من هم کنارت مثل ثبوت می مانم.فکر کنم اگر ما در کار باشد،حتما مرحله ی اخر است.مرحله شستن با ریکا.خسته شدم انقدر گفتم ماهی هستم و این ها.هروقت تکرار از من شنیدی بگو هی! این را گفتی؟می شود پشت سازتان نشست؟! یبدا اللیل بلعمان.
چه فصلی!حالا وقت پر کردن این تانک است.پر کردنش از زمان.راستی یک پیراهن دارم که شبیه تو است.باز کردن کمد.کمد بالا.اوردن پیراهن.ببین.چقدر.چقدر.چقدر.کلمه ندارم.نه اینکه نداشته باشم.فقط اگر بگویم زیبا که تعریف پذیر می شود.اگر بگویم دوستش دارم که از دست می رود.فقط.یک خواهش مهمانت کنم؟می شود...لطفا می شود تو هم این پیراهن را بپوشی.امیدوارم که بپوشی.خیلی...پیراهنت.
در ایز یت انادر فانتین.وقت امتحان است.یک تست ساده.بستن چشم و لمس واقعیت.عجیب است.چیزی نمی بینی و بینایی.شاعرانه نیست ها!اما کنارم است.تو چی؟صدایش را می بینی؟چشمانم را باز می کنم.اما همه جا تاریک است.راحت ترم.پیدایش می کنم.می برمش.درون تانک می گذارم.صدای ان تق! می اید.می رویم.بیرون.من هنوز می ترسم نور مرا بسوزاند.تو اما نه.تو اما نه.پسر مربای البالو و توت فرنگی.یک دفتر هدیه ی از یاد رفته.
هولد یور مموری.چیپس!اب خنک و مربای گرم روی گاز.همه ی اینها برای کنار زدن زمانمان کافیست.همه ای تو.پسر.واقعا درونت محو می شوم.نه.یو ورز می اوت.من چی؟ایا من هم ورز یو اوت؟ممنون.یک ممنون و یک ممنون بیشتر.به هر حال این نتیجه ی زمان خالی که نیست.نتیجه ی تو هم هست.قطعا تو.خود تو و نان سنگک و شکر در ماشینی هم سن و سال من با کاست.
داست ایت اف.سوخت.حیف شد.نه.نگاه کن.نه.ببین.وایسا.نگاه کن.ببین.تابش و تابش و تابش.لبخند و شکستن به یک اغوش تمام.از زمین کنده شدن و اغوشی ممتد.این اغوش زمانزده.این ثبوت و این ظهور.تو مثل یک اللهم عجل لولیک الفرج از زبان مادربزرگ شدی.اغوش.نامش اغوش بود.اما خیلی تمام تر از چیزی که فکر می کردم.فکر می کنم انطور که تو را در اغوش گرفتم،زمان مرا بلند کرد.زمان مرا گرفت.جبر زمانزدگی خالصی که با تو ساخته شد.ممنون.امیدوارم ان پیراهن را بپوشی.بله.ممنون.ممنونی به خوشمزگی مربای توتفرنگی.