بس انا مقرف و غریب الطوار.
به هر حال بین ترس و رفتن..نه نه.بین ترس و اغوش باید خودن را پرت سمت دومی.هر دو که از دست می روند.پس چی بهتر از این ازدست رفتن. شازده! تو فکر کردی بنده یک هوپلس رمانتیک منیووال هستم؟می خواهم بیایم صدایم را بگیرم با گلو و بعد کلماتم را از جناح به جناق بفرستم.نه.دوبار نه.
به اندازه کافی عجیب است.اصلا عجیب همیشه کافیست. نیاز به ادامه ندارد.این تصور را کجا می شد پیدا کرد!سلام می خواهم بیایم چند تا نوشته ای که دارم را برایت بخوانم. کنار چای.ببین.دور نیست.تکراری هم هست ها.اما فرق دارد.اما منحصر به دو فرد است یا سه و یا چهار.
همینش خوب است. مکافات و جنایتی نیست، ادبیات دانشگاه تهرانی هم نه.کنار چای است.کنار تو.این حجم از تصور بی همتاست.وای واقعا دیزالو!دیزالو فیه فوراور.
تو.باز بر می گردی.باز همیشه ای.باز از یاد می افتی پایین و دقیقا سکانس ساخت اتفاق سیب افتادنی.ان هم نه در سینمای روس، در ایران.تو ایرانی و تمام من خرابه! تمدن تمدن زمانم، تپه به تپه دخمه.ببین.بی همتای بی همه چیز احمق.ببین.در زیگورات،جای پایی دیده ام.جای پای یک بچه.ان هم کجا.زیگورات.نماد این برتری کرخت.تو ان جاپای کودکی در زیگوارت،کامل و راستین و چت شدهی زمان.