عشق حقیقی منتظر می ماند رادیوسر نسخه 1995.
تا بیدار بشوم که همه چیز تمام شده.اما همین هم می تواند ادم را مسخ کند.به ترس هایی که نمی دانم چگونه قرار است کنار بروند.اما.اما..این هم خودش یک ترس فوقالعاده است.همین.که ترس ها کنار بروند.این ادم ها را نمی گیرم اصلا.جدی.اینبار واقعا باید صدایت می زدم.سگ تو روحش.نمی فهمم.چی کنم؟ببین من به اندازه ی کافی و کاافی، خودم را پرت داده ام.خودم را ترسانده ام.نه.نه..این دیگر واقعا زر است.همیشه..همیشه..نگاهش کن.ممتد.ممتد.این ترس،از ترس، تا ترس همیشه چون اغوشی از دست رفته کنارم گاها قیلوله هم می زند!
باید صدایت می زدم تا از یاد بروم.از یادی بروم برود تمام شود این بی همه چیز.این دستاورد بی بدیل تمام من.این بود که حالا این زهرماری ها را کنار کسی می خوانم.همین کافی است.بس.بس.دیگر نمی خواهم.دیگر ادامه برای خودت.برای باقی ادم ها.کافیه.همین جا تمام.همین جا بس.دیگر به درد نمی خورد.نه اینطور هم که می گویم نیست.یعنی.چی نیست؟من.من احتمالا.
این لحظه را می خواهم.همین را.تکرار به تکرار.پشت به زمان.مثل گربه ای کوچک.با یک فیک چینیز اندرویر.اند اکس باکس جویاستـــک.ان یور لپ تاپ.بله.همین خواب نزدیک.خیره.خیره.
تا بیدار بمانم که...که تمام است.برادر! تو در کدام دین قربانی می شدی؟در کدام ایین راستین! برادر؟برادر؟حالا چند چندی واقعا؟تا بیدار شوم؟تا بیدار شوم...اما حالا هم دنبال چیزی نمی گردم.اهنگ ها را با صدای بلند تکرار می کنم.دستم سریع تر می شود.دستم تکان می خورد و کلهم از جا در می اید.پوق.افتاده ام.روی زمینم.بلند می شوم.دیگر زولپیدم هم جواب نمی دهد.خوابی در کار نیست.چشم هایم باز تر از قبل شده.نگاه.گوش کن.ششششش.همه چی قراره که بهتر بشه.فقط گوش کن.همه چی بهتر میشه.حالا اروم چشاتو ببندنفس بکش.من یه لالایی می خونم تا خوب بخوابی.چشماتو ببند.چشماتو ببند.شب واسه خوابه.دردونه ی من.در دونه ی من.لا لا لالایی.لا لالالیی.لا لا لالایی.لالا.لالا.