گونایدن شهره کومشوسو.
سلام.با سلام شروع می شود.با سلام هم می خواهم تمامش کنم.ممنون که برایم اهنگ می فرستی.ببین.این کار را ادم های زیادی انجام می دهند.اما به قول خودم،بعضی چیز ها واقعا شهودیست،حتی اگر شهود را باور نداشته باشی.بله دوست نداشته من.مثل همین کیسه ی ویمانا،با پیراهنی چهارخانه.مثل مربع های ابی کوچکش.مثل چطور بچهی شهرک غرب باشی و اینستا نداشته باشی.مثل من که می زند از بچه های پایگاه باشم.مرکز مرکز.
بسیج.بسیجم.بی عزمی راسخ اما،حیف.سلام.من شبیه بکلش بلوز نیستم،اما احتمالا پویزن تری مسخ کننده،شاید،شاید.کجا دارم می روم!امدم بگویم که بیا شازده را بخوان.وقت برایش هست.نمی دانم،شب قبل از خواب.چند صفحه بخوانی کافیست.زود تمام می شود،مثل خودم.باور نکن.باور نکن.اقای چشم یورکی،اقای فیضی،مربا بزن که گلوکز چشم هایت را باز تر کند،بوم!حالا شازده شیرین تر است.
در ایستگاهی شلوغ،تو را در اغوش می گیرم و بعد چشم هایم را می بندم و بعد تازه می گویم سلام.نه من که مال خداحافظی نیستم.تمام.پایان.سلام.نه.سلام.سلام.می پرسی خوبی؟ههه اخه ادم حسابی؟نه.مرد حسابی؟نه همان ادم حسابی!اخه ادم حسابی.خب ادم حسابی.هیچ.چیزی برای گفتن نیست.این چهار کلمه.نه پنج یا شش اصلا چند خط برای تو،برای یک سلام.سلام اقای فیضی.سلام.لطفا شازده را بخوان و برایم از خواندت بگو.با دوستی فراوان،اکونومیک ترین پرسن قلقلکی و لالایی خوان.