صدایم کن زمان تا از دست بروم.
صدایم کن زمان تا از دست بروم
صدایم کن زمان تا از دست بروم.
رادیوسر ادیشن.
بعضی وقت ها ادم صبح که از خواب بیدار می شود، می بیند که هنوز خواب است.چشم های خود را رها می کند.دست هایش شاید گم شوند و یک مرتبه دوباره خواب رفته.این را می توانم شکل یک داستان هم تعریف کنم.اینکه ادم ها بیدار می شوند که دوباره بخوابند.خب،قبل از شروع کنم می خواهم که...می خواهم که..یادم رفت!ماهی هستم حافظه ام قد نمی دهد.
یکی بود یکی نبود.خیلی وقت پیشا توی یه شهر دور، پر از تپه،یه اسمون پر از ابر،یه جایی پر از حواصیل.جایی پر از کنار.می دونی کنار چیه؟جایی که شازده ی قصه ی ما چشماشو وا کرد و بیدار شد از خواب.شازده رفت پیش ننه بزرگش.می خواست که فشارشو بگیره!اخه می دونی.ننه فشار خون داشت.می رفت بالا،میومد پایین،بازی در میاورد.ضعیف می شد.شازده گفت که ننه!هیچیت نیست! امروز رو به راه رو به راهی!
یکی بود یکی نبود.غیر از خدا.شازده و ننهش کنار هم نشستن.اما ننهش می گفت سرم درد می کنه.پاهام درد می کنه.زانوهام.سر می خواد بتیچه.کجا رفتم؟کجا؟داستانم کجا رفت؟اها!شازده یه روز دید یه جادوگر!گفتش که سلام!جادوگر گفت سلام،ادایی بود.گفتش: می خوای نشونت بدم تپه تپه هارو!اونجا که زمان زیر پات ریشه میزنه هربار.جادوگر مسخ شده بود.مسخ کسی یا که چیزی.یه مسخ تلخ.دنبال خودش می گشت هی روز و شب.جادوگر پیر نمی شد.پیریش مونده بود گرو.گروی چی؟کجا؟جادو کجاست؟مسخت بشکنه زود.
یکی بود و یکی نبود همیشه.غیر از خدا که می خواد باشه اصلا.شازده،دست جادوگر گرفت و رفت، رسید به تپه ها.رسید.رسید به تپه تپه ها.گفتش بیا!به این میگن شانی!نوش جونت حتی اگر دوست نداری.بیدار می شد از خواب شازده یا که ساحره،فرقی نمی کرد،زمان همیشه پیشگامه.اینجا و اونجا یا که این و اون،همه کمرنگ می شدند،همه.همه.کجا رفتی؟کجا می روی شازده؟چند بار می خواهی اینه را بشکنی؟
بیدار می شوم.بیدار شده ای!دنبال خواب هایت می روی و باز از دست می روم!مامان چرا بوی زمان می دهم!تو بگو حداقل؟تقصیر تو نیست؟صدایم می کند،باید بروم.مرا نبوس تروخدا بزار بمانم.بزار بمانم بعد بوسه هایت بدوز برایم.بدوز،یکی به یک.یکی به دو،یکی به سه.تمام بشود.این داستان کجا همیشه تمام می شد؟من یادم نیست.گوش کن.هوبا هوبا هوبا! من ماهیم.اینم صداش.
بیدار می شوی.کجا بروم؟چگونه بگویم مهم تر از ان!به رفتن باش.به رفتن باش.پایان کار،نه یکبار و نه صد بار!همیشه همین است، هیچکس قرار نیست برای انکاری که نمی کنی پاسخگو باشد.هیچکس،هیچوقت کسی لحظه لحظه به مدام،زندگی نکرده تو را به گردن نمی گیرد!پس من می گویم شب بخیر!اما خواب هایت از دست ندهی یکوقت.
بیدار شدی؟بخواب.هنوز عصر هم نشده.غروب که شد،ساعت از کار میافتد.دیگر وقت داریم برای از دست رفتن.وقت هست برای من،تو.تو که من نیستی.ولی من چه مدام به تو می روم.دستت را بده.چرا دستت نمی دهی؟واقعا چرا؟دستت را بده لطفا.من یکم خیاطی بلدم.الان می خوام این بوسه روی روی دستت بدوزم.اجازه میدی خنگول یا نه؟
یکی بود و یکی نبود.زیر گنبد کبود هیچکی نبود.سال های سال پیش.جرا انقدر قدیم.همین حالا حالا حالا ها.یه نفر بود،که بوی زمان می داد! اون رفت،بپرسه از مامانش که چرا؟ اما خسته بود، تازه ار سر کار برگشته بود مامانش.رفت تو حیاط که بشینه زیر درخت،اما چه حیف که زیتون هم خسته بود.رفت از خون بیرون،تا که رسید به پل.رفت اونور پل که..که چی؟ یک کتابی هست به نام شازده کوچولو..من که نخواندمش.من که خبر ندارم.اما چرا.چرا این همه گلبرگ،در ان جا مانده.از چی؟کی و کجا؟شازده تو کجایی؟من فکر می کنم یک عکس هم در ان کتاب گذاشته بودم؟عکس کدام دختر با افتابگردان؟عکس کدام پدر روی صندلی کدام عبا؟وای چشم هایم در می روند از خواب.
یکی بود و یکی بیشتر!چرا که نه!جا برای همه هست!تپه تپه ها تمام شدنی نیست!محض رضای شازده! واقعا می خواهم که..بگویم فقط فقط شب بخیر.تو بخواب.من که موظف نیستم به من!چه کار کنم؟چگونه باید گفت که هی! باغچه هم دلش می سوزه!اگر ..اگر همین حالا چشم هایم را باز کنم..چشم هایم بکشم بیرون..چه می دانم.پست کنم.دست هایم را ببرم.کجا بروم؟کجا می روی ای صدای من.کجا می خواهی بروی! بگو که این رفتن! با چمدان خالی خاطرات و جاده های شکسته و موازی تن، راه به اغوش می برد.مطمئن باشد.شکن کن ها.اما این یک اطمینانیست زادهی اوهام یک بچه خونگی.یک بچه مامانی.ها ها هاها" بیا نزدیک تر.می خواهم بو کنم.بو کنم.همین. تو هم دستت بوی وانیل گرفته؟چیزی شبیه به وانیل؟من که بوی زمان می دهم،الان هم زمان عرق کرده،پس می شود ارشیو.پس می شواد یک خواب و یک دست غنچه غنچه رو به سینه.
از خواب بیدار شدی!دور تنم روزنامهست.رنگ هایی رفته از یاد،وینتج نه.من کجا بودم؟روی صندلی کدام ماشین؟اتوبوس؟کدام خانه در کدام کوچه؟به من که بیدار شوی در یک اداره پست به خواب می روی.از خواب و خواب و خواب.خانم نوبت من نشد؟صبر کن صدایت می کنم.این بسته من است،مرا بفرستید برود.پیشتاز یا ..بله یا.یا برایم پست کنید.یا به بدهید.یا از من بگیرید.یا رفته ام.یا خواب.
از خواب به خواب.ما که کلمه است.تازه مانده برسد به دست ها.گاهی می گویم چرا اصلا از خواب بیدار می شوی؟مگر تو نمی خواهی بخوابی؟حالا همه چیز که خواب نیست واقعا!جدی؟خواب؟باید تمام شود که چشم وا کنی به خودت.من کنارت می روم.کنار تو.تو هم شاید بخواهی بیدار شوی،از خودت و سحری که روی تن می کشد،وهم هایی در جیب مانده.در جیب.تو هم در جیب جا می شوی؟نشو!جا نشو!در کمد پنهان نشو!نرو.نرو.باغچه برایت خواهد ماند.
به خودت بیا بس کن این کلمات را.کجا رفتم.کجا امدم؟بس.نمی خواهم بگویم شب بخیر.این بار نه.اینبار بدون هیچ صدایی.هیچ.باید خوابید دیگر به هر حال.باید هم که نه.می خوابی.زود.زود.
باشد.یکی بود و یکی بیشتر.بعضی وقت ها ادم صبح که از خواب بیدار می شود، می بیند که هنوز خواب است.چشم های خود را رها می کند.دست هایش شاید گم شوند و یک مرتبه دوباره خواب رفته.این را می توانم شکل یک داستان هم تعریف کنم.اینکه ادم ها بیدار می شوند که دوباره بخوابند؟وای؟کاش باور نکنی؟البته که کاش در رفته.پس.باید باور نکنم.
حالا تو می خواهی صدا کن.صدا بزن.تا کنم خودم را.از دست روم.چه فرقی می کند.من در این تکرار فراموشی،مدام از خودم بیدار می شوم،برایت بگویم.برایت بشنوم از تو،من،کی؟کجا واقعا.از کی حرف میزنی؟از چی انقدر زر میزنی؟تمامش کن.چقدر اینه شکستن.این که صدایم هانتد اااتیکس است،فراموشی را از یاد نمی برد.صدایم کن زمان تا از دست بروم.رادیو سر ادیشنش.تکراری و اغوش رفته.بیا.بوی زمان می دهم.حفظش کن.