.

آخرین مطالب

دست های سیمانی.

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۲۳ ب.ظ

اگر کسی..نه..خودم را می گویم.از خودم بدم بیاید یا هرچه باید بگویم‌کار جبر‌ش است.مثل چه می دانم خدای‌ش بیامرزد حالا جبر اطرافش.یادم نرفته وقتی که مدرسه می رفتم چطور خودم‌را به اوهام می بستم.گوشه اتاق بودم.یک کتابی اورده بودم که یاد بگیرم کاریکاتور بکشم و موفق هم شدم.مدفق من‌.یک من بازنده.اما مادرم وقتی که برگشت خانه صدایش همراهش نبود.یادم نرفته که پتو ها را پرت دادم رویش و او از خستگی یا هرچیزی خودش را به مردن زد.چقدر ترسیدم.هنوز حس‌ش می کنم.سینه‌ام را می خواهد بدرد.فولک باید باشد این کلمه های تکراری‌.بیدار شد‌.من ترسیده بودم.حیاط سیمانی مماس دیوار های سیمانی تر.درخت داشتیم.درخت زنده بود.تکرار بود.خالی.من در پیچش زمان و شاخه های از یاد رفته و ترس از مادری به مرگ و خیال های گوشه ی اتاقی در می رفتم.تکرار هم نمی کردم.فقط کاغذ ها  را مچاله می کردم. تا می زدم.می بستم.خودم را می گویم.از خودم بدم نمی‌امد.اما می ترسیدم شب به حیاط بزنم.دستانم سیمانی‌ست.موزائیک‌م کن.

۰۳/۰۶/۱۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی