ابشار جاذبه.
خواب هایم از یاد می روند.اگر هم بمانند اذیت می کنند.شاید هم اینطور نیست.این اذیت را می گویم و من الکی از ان حرف می زنم.خواب هایم از یاد می روند اما همهشان مشخص هستند.می توانم به راحتی نخ هایی را ببینم که مرا به خاطره ای می رسانند.به یک تجربه.اگر چیزی یادم بماند.اگر یادم بماند.خواب هایم را از یاد می برم.
اینطور هم نیست.از یاد می روند.گاهی هم می ایند و خودی نشان می دهند که بگویند هی!من اینجام.همهشان را می شناسم.این تکرار های خالی و نزدیک.همه را تجربه کرده ام.دور نیستند.بو می دهند.بوی خودم را دارند.فقط خودم می شناسمش.مثل بو های دیگر.چند تا بو ادم می تواند حفظ کند؟اصلا چطور؟معلوم است دیگر همانطور که موی اویشن در کلمات ادم می ماند.بو های دیگر را هم می شود حفظ کرد.
خواب هایم سبز نیستند.رنگ هایشان پیدا نیست.مشخص نیست.خالی هم نیست.فقط هستند.خواب هایم همیشه هستند.تمام می شوند که بیدارم کنند.چشم هایم را کدر تر جلو می برم.دستانم را مثل همیشه دور خودم بسته ام تا بتوانم از زمان برای خودم پتو بسازم.اما من خواب هایم را از یاد می برم.در خواب هایم همه چیز را تکرار می کنم.همه چیز تحریف می شود.همه ی من.نه.نمی شود.هیچوقت نشده.فقط خودم را می بینم.یک منی که می دود.می دود.
اخرین خوابی که به یاد دارم یک من بود که می دوید.خسته شدم.از پاافتادم.دست روی زانو هایم گذاشتم تا نفس بگیرم.نه.قبلش.قبلش.پدر عصبانی شده بود.نمی دانم یادم رفته.غذا را پرت دادم.امد و مرا زد.چند بار.محکم.گریه نکردم.یک قطره اشک هم نریختم.رفتم.دیگر خانه را ندیدم.چرا.یک مهمانی امد و حرفی زد و من گفتم به....اما به هر حال.از همان اول پیدا بود که خواب.پدر مرا زد.چند بار در صورتم و حسش می کردم.یادم نمی اید این کار را کرده باشد واقعا.من غذا را پرت کردم که اینکار را کرد.این کار را هم هیچوقت نکرده بودم.همه چیز عوض شد.
بیرون بودم.یک جایی وسط شهر.دختر هایی که فوتبال بازی می کردند.همه چیز محو شد و شلوغ.پسر ها جای ان ها را گرفتند.داور طرفدار یک سمت بود.پدرم انجا بود.شروع کردم به دویدن.رفتم.رفتم.با پای برهنه تا جا داشت.تا همان خروجی شهر.ایستادم.از پا درامدم.دست روی زانو.پدرم کمی دور بود.گفت نرو.برگرد.بیدار شدم.چشم هایم را سر جایشان گذاشتم و دست هایم را به نماز بردم.به خواب فکر می کنم.حتی تعریف های دیگران.وقتی که این و ان از خواب زر می زنند. من نمی دانم چه کار کنم.همه از فانتزی های ممهورشان حرف می زنند و من این واقعیت های تن زده را برای خودم نگه می دارم.