استوین البطل.
نه!جان زیاد که ندارم.حال زیادش هم ندارم.نمی خواهمش اصلا.شاید روی یکتخت کاملا ابی.ابی مچاله شده ای چشم هایم را بستم به زنگ های نزده فکر کردم.یا شاید.کارتون های تکراری.
روی این مچاله شدن،ابی ابی شاید به یک مادربزرگ زنگ زدم.سلام مشتاق دیدار!کسرا جان امروز به فکرت بودم.به خدا میسپارمت.مامان بابا خوبن؟الهی شکر.شکر. و شکر.
یا یک سلام مچاله ی دیگر.سلام مامان.همینطور زنگ زدم.صدایم را می شنوی؟گاهی اینطرف،گاهی اینطرف تر،جا می ماند.تو چطور مامان؟سر کاری؟مرخصی به چه دردی می خورد مامان!به چه درد؟پدرم صدایت می زند.صدا هایمان تکراریست.ساعتشان خوابیده.خب مامان.خدافظ.
روی یک تخت ابی.ابی ابی.همه چیز مچاله شده.بوی گازوئیل مرا مست کرده.کدام درخت را می خواهید بکشید؟اینجا تهران است کسی درخت ندارد!کدام مرا اتش می زنید کدام یک از شما هم می خواهد کارتون ببیند.در اتاقی با دیوار های ابی یا پتویی مچاله.قارقار این صدای ساعت است.چه!هیچی شبیهم نیست.