درخت.پلاستیک.مصنوعی.
یک ملودی همیشه.می توان همراهش، همراهش شوی.در قدم های به بالا.قدم هایی به پایین یک خیابان.اصلا فاطمی تا مترو.
یک ملودی که نه درخت دارد نه پلاستیک و نه مصنوعیست.من یک ملودی می شوم و بیشتر از صدایی،صدای مادرم، ار راه می رسم.چگونه می شود بیشتر از راه رسید؟چگونه می توان یک ملودی بود.
ملودی ساخته نمی شود، فقط خلق می شود.مثل یک مادر است.انقدر هست که محو می شود.می ترسم..از این هم می ترسم که ملودی باشم؟هستم؟فکر کنم نه.خوب است.
من یک ملودی را احتمالا حفظ کنم.حفظ که نمی شود.برایت می ماند.اصلا چقدر دیگر باید من را پس بدهم! من در فاطمی تا جهاد فقط یک دخترم که با خودش بلند حرف می زند.خبری از ارایش نیست.شالی دور گردنم افتاده که نه کرم رنگ است و نه سبز.سبز است و کرم رنگ.
این یک ملودی نه درخت نه پلاستیک و نه مصنوعی ویرز می اوت می کند.یک ورز می اوت نزدیک.می خواهم اجرایش کنم.احتمالا همین حالا در یک ساعت کوچک خاک گرفته.احتمالا همین امروز.روی قهوه های خنک خانه شما یا حتی روی فلفل های به نخ بسته شده و خشک،شاید همین حالا در اشپزخانه.گوشه ای که کوچه است انگار،نه.یک بن بست خانگی برای اغوش.همانجا زانو بزنم برایت تا بگردم..که.دست هایم دورت بگردند.این ملودی یک اغوش نیست. این یک تصویر از یاد رفته از سکانس اخر سولاریس هم نیست. احمق این فقط یک من است که می خواهد ورز اوت شود و برایت صدا شود زمان.این یک من است که فردا می رسد.احتمالا در یک ساعت خاک خورده یا در یک لقمه پنیر و تخمه ی آفتاب گردان و بربری در بالکن.نه.اسم بالکنتان را می گذارم حیاط بالا.این یک من است که مدام مثل یک ملودی برایت خواهد ماند.لطفا این من را حفظ کن،حافظت می شوم.در کودکی تو،مریمت می شوم.