بربریطرخوران.
برایم یک لیوان اب میاوری؟چای یا قهوه ی سرد؟باشد.برایم یک لیوان اب بیاور لطفا.تعریف زمان در فیزیک چیزی جز عددی که ساعت نشان می دهد نیست.نگام کن.اما این که تعریف زمان نیست.نیست.اگه حرف بزنم چی میشه؟تو بگو.نه.من میگم.اگه صب از خواب بیدار شم و فقط تو رو نگا کنم چی میشه؟بگو.نمی دونی.نمی دونی.من تمام خودم را به ارشیو بسته ام.تمام تو را ثانیه ثانیه ساعت کشیده ام.عقربه هایت را کنده ام.اعداد را چیده ام.تو احمق بی همه چیز.پسرک زمان زده ی من.برایم یک اب بیاور.لطفا.
زمان.هیچوقت ساعت در دست نداشته ام.اما مرا که می بینی فقط زمان می دهم.نگام کن.نه نگاهم نه.نگام کن.بیا قهوه ی سرد بخوریم.بیا کلوچه بخوریم،مادرم درست کرده.می خواهم بخوانم.اینکه اینجا نشسته ام یا چه می دانم دراز کشیده ام روی زمین.سرم روی فرش.نه.قالی.همین کافیست.ای زید زمان زده ی من.نگاهم کن.مرا از پشت در اغوش بگیر تا موذب شوم.
به ساعت که می روم بیشتر دنبالت می گردم.بیشتر می شمارم.بیشترم.تو اما قطعا بیشتر می شوی. لحظه به لحظه زمان تر می شوی.زمانم را به راز می بری.اهسته پنهانم می کنی.تنها.تنها
لطفا برایم یک لیوان اب بیاور.یک چای سرد هم کافیست.می خواهم دور چشمت خط بکشم،خط زمان.برایت فلورمار نمی کشم.سرمه بندازم دور عقربه های نگاهت احمق.برایم اب نیاور.لیوان می خواهم خودم را بریزم.مرا بریز.مرا بشکن و یا در سماور نگهم دار،جوش بیاورم قهوه سرد درست کن با یخ.یخ بزنم.یخ برایت بزنم و اب شوم.نگاهم نکنی یک وقت که صدایم دیر خواهد امد.
میوه نمی خواهم.نرو.بمان.دورت زمان بشوم بمان.مدام تمامت می شوم.بمان همینجا. روی این تخت شکسته ی چوبی با بالشت بیبی بلو،پتویت را تا می کنم،لباس هایت را تا می کنم.همه جا را مرتب خواهم کرد.زنت خواهم شد و بچه هایت را برایم تکرار کن.این بدبختی های زمینی را برایم بخوان.من تا می زنم.تا می کنم همه چیز را برایت تا مرتب شود!!وای چقدر بوی زمان ما را اسیری،اسیر کرده احمق من.برادر.زن سن بالای من.خواهرم.زید زمانزده ی من.تا می زنم.حتی ان فیک اندرویر ابی یا قرمزت را.نگاهم کن صدایم دیر برسد.حداقل زمان دیگر روی ساعت نیست.
اب هم نمی خواهم.بیا که برای چاپت البوم اورده ام.برای مو هایت زمان کنده ام،دستت را می بوسم شاید خوابم پرت شود.چشم هایم ماسیده و باز می گویم که اب نمی خواهم.مثل یک هما شده ام صدایم در رفته برایم پنجره بیاور،می پوشانیمش تا تاریک شود،عکس ها نمی سوزند.شک نکن.پنجره خوابش می برد.ها ها" دوباره می بینمت.نگاهت می کنم ژرمن شده ای، بطری خمر در سینمایی از یاد افتاده و نوار های ویدئوی دوران من،یک کودک با صدای مادرش پشت دوربین.کیف هایم پر از زمان است.جیبم پر از تو.پیراهنم پاره شده.چشم های را ببر.کلماتم دور رفته اند.همه چیز دور افتاده! دنبال زمان می گردی؟من اینجام!بیا که می خواهم مثل یک خدا باشی،خالی و تکراری، آرام و جهادی،تمام و کافی؛در اغوشم بگیر.من فقط می خواهم کافرت شوم،به ایمانت روم.
دست روی شکمت گذاشته ام.تن گوشتالود عزیزم.دست روی شکمت،سرم روی سینه هایت و می گویم هی.زر نزن می خواهم بشنوم.این صدای زمان است؟زمان چند من؟چند ما زمان؟قلبت را می بندم به گوش هایم،شنوا هستم.بدون یک لطفا برایم اب بیاور یا چای سرد.بدون ساعت روی دیوار.ساعت در دست در یخچال در موبایل.ساعت در تن.زمان در وجودم.نگاهم کن که این پایان حرف هایم قرار است مثل ساعت بشکند.مثل دور زمین یا خورشید. مثل یک شهریور که بیست روزش برایم باید سه بیاید رویش.مثل تو احمق.دوست دارم.دوست دارم.بدون ادامه و هدیه.فقط من.فقط من.زمان می شوم،به اغوشی تمام.
اگه صب از خواب بیدار شمو فقط تو رو ببینم چی میشه؟چی شد؟بیدار شدم.تو یک غنوده بودن ارام و بی حرکت بودی،قالی به بودن تو تقسیم می شد.تکان نمی خوردی.زمان درامدن خورشید گذشته بود،تو از طلوع رد کرده بودی.پنجره ها کم کم نور را پس می زدند.من بیدار شده بودم.نگاهت می کردم.نزدیکت شدم.نه.بیشتر نگاهت کردم.می توانستم قلبت را اپروپوریشن کنم.می توانستم تمامت باشم.نگاهت کردم.در خواب، زیباییت خداگونه می شکست.زیبایی را تکرار می کرد.تکان نمی خوردی.رو به آسمان،شورتت خاکستری بود.نه.فیک اندرویرت.نزدیکت شدم. یک کلوز اپ مسحور کننده برای من شدی.داشتیم سر به سر می شدیم.رادیوی لب هایم روی سرت نشست.امواجی که مو های بلندت را رد کرد و بر سرت کاشته شدند.نگاهت کردم.رفتم.رفتم نان بگیرم.بربری.بربری.
سلام
ایام به کام
دعوت می کنم برای انتشار سریع و ساده یادداشت ها و ارتباط سریع با مخاطبین وبلاگ از شبکه اجتماعی ویترین استفاده نمایید
+ اکنون نام کاربریتان ازاد است
دانلود از کافه بازار
https://cafebazaar.ir/app/ir.vitrin.app
با سپاس