0495
خشخش وارونه دارد مرا می بندد.تمام تنم را می شنوم.در یک تاریکی مستقر،منظره خواهم شد.خشخش روی تنم جا باز کرده؟دنبال ان رنگ می گردم.نه.ان رنگ تنهای تکراری نهکمی دور بمان.به من پاسخ بدهید.اینجا کجاست؟می گویم فقط به خاطر اینکه تو ان را حس می کنی دلیل نمی شود که ان جا باشد.اصلا در کار باشد.اینطور نیست.پس پوق!محو می شوم.من می میرم.همین حالا بیدار میشوم.تمام تنم مست شده.رو به روی خودم وارونه وا می دهد.تلخ است.دهانت را می بینم.شلوارت سوراخ شده.دندان هایت جوانه زده اند.پنجره ها تازه اند و کاغذ ها همه می سوزند.اینجا همه چیز تاریخش گذشته!نگو.نگو که تو می توانی کاری کنی؟
من خشخش از پا در میایم.می روم.می بندم خودم را به یک تن و دو تن و سه تن تنها می روم که خودم را مست کنم.مست این مجاب شدن در زمانم.مست این رنگ بودن در دست های بریده و شنیدگان ساعت به دوش.برگرد.من به دنبال بنفش خالی بودم.رنگ زدم.ابرنگ.یا مداد شمعی.خشخش وارونه مرا اسیر خودش نمی کند.می رود.صدا ها تار شده اند.تو می توانی تاریخ گذشته بودن را حل کنی.باید خیس شوند.همه چیز را اب می زنم.اب.اب.می دانم..زمان باید اب بخورد.اما ان را کجا خشک کنم؟