0489
پنجشنبه, ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۴۷ ب.ظ
نه.من که نمیگویم حالم بد است.فقط ممتدم.این یعنی چی؟حتی یادم نیست.من می روم و بر می گردم.کلهم از دست رفته.افتاده یک جایی نزدیک.تاریک و خاکی.انباری نیست.اتاق است.در انجا خمر بوده است.هنوز هم هست.تمام تنم میلرزد وقتی خودم را می بینم.وقتی به یک انباری فکر می کنم.به یک پسربچه با اینه ای کوچک.تا صبح بغلت می کنم.می دانم خوابت زود می برد.
۰۳/۰۷/۱۹