.

آخرین مطالب

0463

يكشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ۰۱:۴۸ ب.ظ

صفر.چهارصد و شصت و سه.صدایم شکسته.فکر کنم از..نه.ااا.مطمینم از همان روزی که در بیابان داد زدم.فریاد کشیدم یا هرچی.صدایم خیلی بیبی گونه است.شماره بدم گونه است.صدایم شسکته و شکل ان شبیه..نمی دانم سگ تو روحش.نمی دانم چی؟نمی دونم سگ تو روحش.اما.این که بیایم شکستنش را به بیابان و داد و فریاد ببندم کافی نیست.بله شاید همین الان لبخند بزنم.نگاه‌تان کنم.کنارتان  بنشینم و در اغوش بگیرمتان و یا کله های‌تان را ببوسم و برقصم.اب بخورم،چای بخورم.صبحانه بنوشم و نگاه‌‌‌تان  کنم تا کی؟تا کدام ایمان.نه اینطور نیست.نبوده و نخواهد یا هرچی.من نگاه‌‌تان می کنم.به ولله که می خواهم با بسم‌الله شما را شروع کنم.کاش یک پیرزن که نمازش سر وقت است بودم،اما من که این هرز رفته ام،پس پس چی؟هنوز نرسیده به پس.پس چی؟

صدایم شکسته و گونه‌ام را کسی می بوسد.دیگر مادری نیست.فقط چشم که وا می کنی یک می بینی کسی دیگر اینجاست.چشم که وا می کنی.می بینی دور شده ای.و من واقعا دورم.یک دور بد

صدایم شکسته اغوش بزرگ من.ای تن عرق کرده ات.سلام.بوی کامل تنت سلام.بیا جا به جا شویم جا به جا کنیم.پیراهن به به پیراهن دست به دست تا به تا و چه می دانم.تا کردن پتو و لباس و دیگر چی؟چراغ ها را خاموش می کنم.حتی ان که سوخته باشد.قاشق و چنگال ها را می شویم.نه من می شورم.می خواهم غلط باشد اصلا!تمام انجا را تمیز خواهم کرد.همه لالا لالا لالا رفته اند.من می خواهم تمام جشن ها را به بعدش به یاد بیاورم.چرا؟چون بعد از ساعت های خوابیده زمان دیدن دارد مثل بغل که نیست،اغوش می شود یا بعد از اغوش.بعد از خواب.بعد از صبحانه و سوپ های نارنجی.بعد نگاه کردن به تو چی.چی؟بی پدر بگو چی؟اقا نگام کن.جدا.فقط ببینم.همین.هیچی نمی خوام ازت.هیچی نخواستم هیچوقت.من که اصا چیزی نمی خوام واقعا جدی.باید نان بگیرم.بربری های دایره ای که تناسخ را با ارزانی می دارد.بله که بله.دایره است و ابدیتی مدام،مثل تکان دادن کله های‌ما مثل یک خزش روی اکله،مثل بیرون از پنجره بودنمان.مثل؟رقص؟رقص رقص رقص رقص.یا حتی جاست از یو تیک د مایک.

پنیر و گردو و مربا؟یا که بادووم زمینی نمکی؟پای.چای با سرلاک.ستاک ستاک تخفیف جهادی.بعدش چی؟کدوم اکورد؟کدوم ریتم؟باشد.الان می رسیم.دوربینم را هم به تو می دهم.چشم هایم را هم اره.این که چیزی نیست.اگر دستانم را بگیری دور تا دورت تکرار می شوم.فقط کافی‌ست که بخواهی.اما تو که نزدیک من نمی شوی.وقتی که هم می شوی انگار که من نیستم.انگار که یک من رفته باشد.اما کو من.کو تو؟من واقعا ال درون مای بلیفس تو هو یور بیبیزم.تمام بیبیز هایت.از ال یور لاورز این پست و اند فیوچر.تو فقط بگو.فقط دراز بکش و بخواب تا من بروم سری بزنم به اشپزخانه ها،اتاق ها.در ها.پنجره ها و یاد های فراموشی زده.لقمه برای‌تان بگیرم جناب؟شما خودتان لقمه هستید شازده!

تو بگو تن‌تن؟به نظرت منو می تونی به راحتی ببینی؟به نظرت فقط منم که چشمامو بستم و می گویم تنم خستس.یا که نه.باقی‌م می تونن حرفامو بدن گوش یا که دست و پا.چه.من که حرفام کوچولو میشنو و خودم و به خواب می زنم.تا بخوابم.صدای خر و پف به چه درد می خورد،وقتی که ادم برای گرفتن‌ دست‌ت باید خودش را به خواب بزند؟نه؟اره؟نه.تن‌تن! تو که ایناور ندیدی!تو که زود رفتی و تو که دوست من نبودی!تن‌تن تو که منو یادت میره و من که جایی ندارم جز کنار خودم.تن‌تن چرا انقدر احمقی تو؟مگه نمی بینی که دارم از ماسه‌تا حرف می زنم.نه لاب.نه لاب.دارم از بایگان حرف می زنم.از این همه کنار هم بودن ارکایو.تن‌تن،من دارم از موزه ی مقدم تا کوچه شهید صیادی حرف می زنم.از جوزف اباد تا پنجره و عکسای تار.من لابراتوارم!یعنی به اکسپریمنتی ممتد ادامه یافتن،پس تو حمام کجاست؟بله ما هم حمام،زیا پاک می کنیم و ارامش زیر اب می شویم.تن‌تن،حرف من برای تو،گوش دادن است.من دارم از ماسه‌تا،چهار  یا پنج نت می گویم.من از مریم و نسرین حرف می زنم.

ما می رویم.همانطور که همیشه رفتنی بوده و هست.پس،اینبار باید خدا را شاکر باشم برای این همه چیز،چرا که نه!چرا که نه.این همه خدا نبودن برای‌تان کافی نبود..بزار حالا یکم خدا باشد و بگویم شکر.شکر خوشتیپ.پرا که نه؟چرا که ساروو؟چرا که نه؟ مستر هاید؟چرا که هما.پس حالا چی؟چی پس؟خلاصه ی تمام پیتزا های سرد و ان ماهی های شور،احتمالا بشود شب بخیر.خلاصه ی تمام ماست موسیر ها احتمالا بشود کنار تو بودن.کنارتان کامل.چرا تو.چرا.تو واقعا.ولی خب.من که زود بیدار می شوم.پس بهتر است زباله را با خود ببرم.بهر است.چند نان بگیرم.بهتر است صورتم را انقدر بشورم که..که صدایم..صورت و صدا..نه.بهتر است دستانم را انقدر بشورم که زمان‌مان الوده نشود.به هر حال احتمالا کسی که صدایش می شکند،خودش سراپا اینه است.

نظرات  (۱۲)

همسایگان آتش مرداب و باد تند

برآتش شکفته عبث دور می زنند

باد: من می دمم که یکسره مرداب را

با شعله های گرم تو

دارم چو خشک رود

مرداب: من دردرون روشن گرم تو آب را

جاری نمی کنم

ره می دهم که برشوی ای آتش

رونق فزای دلکش

سوزنده تر زیان کن و بی باک تر درآی

اما به میل باد نتابی به روی من

خشکی نه ره بیابد هرگز به سوی من

تا آنکه غرقه ماند این زال گوژ پشت

در گنده های آب دهانم

یک میوه ی درست به شاخی

شیرین و خوش ننشانم

لیک آتش نهفته به هر دم شدیدتر

با هر تفی به لب

دل پرامیدتر

همرنگ بامدادان رویش سفیدتر

می سوزد آنچه هست در این ره پلیدتر

در حالتی که باد بر او تازیانه ها

هردم کشیده ست

او در میان خشک و تر آشیانه ها

سوزان دمیده ست

لب های عاشقی ست گشاده به رنگ خون

بیمار دردها که بدان روی زردگون

روکرده ست سوی جهان پر از فسون

در حالتی که باد گریزنده می رود

مرداب تیره دل

هم خشک می شود

در زیر شاخه های پر از‌ میوه

زالی نشسته برگ و نوا جمله ساخته

روی فلک ز آتش تندست تابناک

کس نمی‌ گوید که یاری داشت حق دوستی

حق‌ شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال‌ هاست

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهر‌بانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریار‌ان را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌ اند

کس به میدان در نمی‌ آید سوار‌ان را چه شد

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عود‌ش بسوخت

کس ندارد ذوق مستی

می‌ گسار‌ان را چه شد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی