0457
می خواستم ببینم چی میگه.می خواستم ببینم واش یور اسوالن فیتس یعنی چی!سعی کردم بیشتر بخوابم.سعی کردم تاب بخورم و تاب بزنم دور حرفام.اما نشد.من داشتم می رقصیدم.بدون اینکه خودمو ببینم یا حتی بخوام.
ابر اومد جلوی خورشید و سایه گرفت هنه جارو.می خواستم ببینم چی میگه.منظورش چیه.می خواستم واش روز اسوالن فیت باشم.خب چرا که نه.می خوای مسخره کنی منو باز؟!فکر کردی من برام مهمه؟معلومه که نه.می خوام نزدیک بمونی،چون من دورم.دوری از منه شازده.تو نزدیکی برام کنار بزن.نه اینکه من کاری نکنم.منم حرف می زنم.منم می خونم همیشه یه شعر یا دو شعرو برات.منم پا میشم صبِ زود و میگیرم برات نون.تو فقط چشاتو ببند و یاد منو بنداز دور.چون می دونم من دورم.دور تر از هر تصوری که داری.دور از هر شعری که بخونی.دور تر از هر رقصی،هر مادربزرگی که فکرشو می کنی.هر واحدی که پاس کنی،هر صلحونه ای که بخوریم،هر مریمی که ببینیم،هر تربچه ای که بخوری، هر یونانی که ماست شده و هر قهوه ی سردی که فکرشو کنی.بگو به من صالحی.به من بگو که این تختی که مرتب شده جا برای همه ی ما داره.برای همه اشکایی که ریخته شده،برای همه دستایی که گرفته شده،برای ما که دورهم میوه قراره بخوریم و تا صبح نخوابیم،چرا که یک شب کنار هم نخوابیدن،خوابیدن کافی می تونه باشه،مثل خاطره ای که پیر شده و نوه داره.بگو.به من بگو که تو هم چشمات داره درشت می بینه.بگو که خوابت رفته.رفته..کجا رفتی؟کجا ربته بودی؟
حرفام تموم نشده باید بگم که کلهتو می بوسم،هرجا که باشم،هر جا که باشی.سرتو می بوسم و رادیو رادیو دورت می چرخم.اما باز مندورم نه؟خب چیکار کنم.چشاتونو ببندین که امشب،وقتی که تنهای تنها،خودتی و خودتی،خود خودتی که فقط تو می شناسیش،همیشه عزیزه.همیشه اغوشه.شبش بخیر.شب خود تنهای قبل از خوابت.