.

آخرین مطالب

0456

شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۱۲ ب.ظ

قربان مادرتان.می خواهم حالا که با پیراهنت در ابی ترین صندلی های حافظه نشسته ام.شروع کنم به نوشتن.قربان مادرتان بروم،زمان به زمان.
حالا که نه سرما تن را گرم نگه می دارد و نه گرما تن را سردی می دهد،حالا که اهنگ های‌مان دنگ ما را گرفته و حالا که دیگر تنهایی‌های‌مان را می شناسیم،حالا که می‌دانیم خودمان را شاید.البته که‌شاید.اما شاید های ما بیشتر از کسانی شده اند که فکرشان تو را ورز اوت می کند.شاید های قشنگ ما،که از تو و ما امده،دیگر حرف های‌ خالی نیستند.فقط هستند.چیزهایی که همیشه هستند.
حالا که در ها بسته شده و ایستگاه خلوت است،حالا که تازه حرکت کرده اینجا.حالا که. من آمده ام برایت،برای‌م،برای‌مان بنویسم.خوش به حالم‌م اصلا!یکبار هم که شده خوش به حالم بدون بدون توضیح اضافه‌.همینطور الکی اصلا.فقط خودم به خودم بگویم که باور کنم.اره.باور کنم چرا که نه؟به هر حال.همیشه چیز هایی هست و چیز هایی بیشتر هست.خب.نتیجه؟سرعت حرکت اینجا روی صندلی ای ابی‌ست.نتیجه من که نیست.نتیجه احتمالا همان پای کبود توست،شستن پای کبودت و درس لایک یور نیز.نتیجه احتمالا شستن ظرف هاست.تا کردن لباس های‌ت و جای خوابت.نتیجه احتمالا تو هستی و من و ما.نتیجه احتمالا سهروردی‌ست،قدوسی‌ست،شهید صیادی‌ست.نتیجه احتمالا یک شام یخ زده کنار هم در ابادی یوسف،نتیجه احتمالا یک ماهی،دو ماهی،سه ماهی و یا ماهی های چش‌سیا‌ست.نتیجه کجاست تو بگو؟احتمالا در تکرار فیلم املی از شبکه ی نمایش است،و خواب رفتن من.و خواب رفتن من.

۰۳/۰۸/۱۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی