.

آخرین مطالب
۶ نظر ۱۱ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۲۱

تنم.ابری را متراکم کردم تا سر در طبقه هفتم داشته باشم و صدایش را نشنوم. سر در اسمان ها دارد و فلان و بهمان. بعد تصویری دیدم. سپیده‌ دم از شب سیاه دیوانه تر است. ثانیه های اول خود را راک میکند. فریاد میزند. جایی میان ابی و نارنجی ها، سفیدی وحشیانه ای دندان هایش را در پوست فرو میکند. ستاره ها انگار که پایان ضیافتشان باشد، مست و ویران بر تن یکدیگر میافتند. یکیشان افتاد؛ اما نه بر تن دیگری. فوتون ها امواج را مثل چاقو پرت میکنند. گنجشک ها برای همین است که جیغ سر میدهند. در کادر دستانم نور بر پتوس و پتوس بر نور بود. اخر نفهمیدم کدام. اخر نگفتی کدام؟ همیشه چیزی بیش از چیز دیگر جاری تر است؟ شیفته تر شاید؟ 

تا چشم منعکس میکرد، سوال ها مثل بخار روی شیشه ی سرم می نشستند. چرا ها اجتناب ناپذیرند. تنها چنار بود که بی چرا بود. خیال وسوسه کننده ای سرو کله اش پیدا میشد. روی شیشه ی سرم نقاشی میکرد. حتی رنگشان میزد. میتوانی حدس بزنی کدام رنگ؟ خوش داشتم که با چرخش ها و تکان ها با زمین هم راستا شوم. ریسمانی سفت شوم که به طبیعت و تخلخل رنگ نبازد. کمتر خالی باشد. چطور بگویم... چیزی داشته باشم، چیزی مثل بوی سیگار پیرمرد همسایه که از حیاطشان در محیط پراکنده می‌شد و مدام گسترده تر میگشت. سعی کردم قدم هایم را بردارم. یک پا و بعد پای دیگر. هرجا برقصی کوچه می‌شود. این همان منبسط شدن جهان است. شتاب گرفتن و دور شدن. ساختن فضاهایی نامتناهی و ژرف. زیر سقف چراخ های خیابان، درست مثل یک پتوس، دو پتوس یا اصلا گل کاغذی. برقص تا طی کنیم این کوچه ها. کوچه هایی که نساختیم و نمیسازیم هیچگاه. خسته که شوی به بن بستی میرسیم که پاسخ است. پاسخ، شناخت و دیگر چیزهای آشنا همواره بن بست اند. شاید به جای چنار بگویم زیتون.

گفتم زر نزن جیگر!من اشتباه بودم.یک اشتباهی که از ان رنگ می بازند.دست می کشند،یک ادامه ی زیاد.نگو که نگو.حالا دیگر اشتباه تر از قبل شده ام.فردا می روم بیرون.فردا حتما می روم بیرون.این سرما بستنی اش کم است.فردا می روم.چند تا مداد بگیرم.تمام درس هایم را افتاده ام.تمامشان را.حتی ان هایی که نداشته ام.تمام درس هایی که باید بودند.تمام تنم. درد نمی کند.رنج می کشد.مادرم صدایم می کند.باید بروم.باید بروم.رفتم.قضیه همین است.من می روم به جهنم.تو نرو شازده!

۳ نظر ۱۱ بهمن ۰۲ ، ۰۰:۴۵

اینه شدی؟بودم.مقدمه ی یک کتاب را بردار و پرت کن. من را بگیر و پرت کن.غم نیست. جمع هایم را زده ام.ساعت ها را، جریان‌ها و تو... زر شنیدن که اش کشک خالته. بخوری پاته. نخوری پرتقال تو کله. واقعیت محض این است که اگر از دستم بر می امد تمام من ها را حذف میکردم تا فقط تو بماند. تو که بله ولی خب باز هم تو و کلا برای هر چیز دیگر‌ در دنیا صدق میکند. رفتم بنفشی به موهایم وصل کردم. گفتم حالا که قرار است به جای تابش، بارش باشد، یادم نرود. گفتم یادم نرود.یادت نروم.خب امده ام که بشکنم.احمق تر از این می شوی،اره.گم شو بچه خوشکل!

۰ نظر ۰۹ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۰۲

امروز می خواستم بروم بیرون و قدم بزنم

۰ نظر ۰۹ بهمن ۰۲ ، ۱۵:۳۵

یک بازه مشخص کن. یک عدد. یک نموداری، محوری. فقط مشخص کن.کمی رقم می خواهم. چند تا خط هم کافی‌ست. فقط بگو چقدر از خودت بدت می اید و چند تا از خودت حالت به هم می خورد. 

یک بوی وزن دار روی تن، یک چشم بسته و درد و لرزش. یک خسته از نگاه و یک صدای باز کردن چسب پنج‌سانت. یک شب نخوابیدن و یک خواب. یک بازنده و یک بازنده. یکبار بگو چند، چند چند؟

حالا دیر شده.می دانم بدت می اید. می دانم تا صبح بدم می اید. حالم از تو به هم می خورد. حالم ازت به هم می خورد. سلام. خوبی؟ یکبار بگو. مشخص کن. ارام. بدم می اید.تو تا صبح حالت از خودت به هم می خورد، تا همیشه. 

۰ نظر ۰۸ بهمن ۰۲ ، ۱۴:۱۱

.

۱ نظر ۰۶ بهمن ۰۲ ، ۱۸:۲۸

گفتم دوستت دارم و ربطی ندارد به من.ولی لطفا با دوربینت عکس بگیر.نه با شیائومی.چه عکسی هم بود.شاید واقعا مثل اهنگ قمیشی می زند.فاصله را می گویم."فاصله یه حرف ساده.."و این داستان ها.پیرمرد مردنی.اصلا اهنگ هم گوش نمی دهم.زر می زنم.حرفی که نمیزنی چون نیستی.چون محوی و جالب اینجاست که من می شناسمت و تو تصور می کنم پنهانی.

۰ نظر ۰۶ بهمن ۰۲ ، ۱۸:۰۴

نگاه کردم

۰ نظر ۰۶ بهمن ۰۲ ، ۱۶:۴۹
۰ نظر ۰۶ بهمن ۰۲ ، ۱۶:۳۷