مثلا فکر های ادم چی دارد که حالا خودش چی؟!
چشم هایم رو به محو شدن هستند.
شب بخیر.
خب.همین جا چشمانم را می بندم و محو می شوم.
.
کاغذ ها را بسوزان تا خاکستر شوند.
خالی هم
شب.
این غربت همیشه است.ناراحتی ندارد.البته که ناراحتی ندارد.پس شب بخیر.شب بخیر.
بعد از این کلمه ها، احتمالا همه چیز را فراموش می کنم.