.

آخرین مطالب

۳۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روایت» ثبت شده است

حالا که بیشتر

۰ نظر ۳۰ مرداد ۰۳ ، ۱۲:۴۸

هیچ حرفی نمی زنم و تکان هم نمی خورم.چشم هایم را می بندم و باز این تن را می زنم به خواب.اصلا به درک که اینطوری یا انطوری است.خب به درک.که چی.ادم این همه مشکل و زهرماری دارد برای چسبیدن به ان.پر از کثافت اصلا همه چیز.خب که چی.که چی.به درک.من حوصله خودم را می گذارم در ماشین تا بعد پهنش کنم روی بند.حالا که ماشین هم دیگر ندارم.با دست می روم می شورم که چرک ها را خودم ببینم که می زند بیرون.رنگ‌ش زرد است یا سیاه.فرقی نمی کند.همه ی رنگ ها را از یاد می برم.

۰ نظر ۲۹ مرداد ۰۳ ، ۱۹:۴۰

این بعضی چیز ها که می گویم

۱۸ نظر ۲۹ مرداد ۰۳ ، ۰۰:۳۹
۰ نظر ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۲:۰۵

یک قاب کج و تصویری که محو بود

۰ نظر ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۱:۲۶

روی تبخیر شدنم.

۱ نظر ۲۲ مرداد ۰۳ ، ۱۷:۵۹

این حشراتی را که کشتم.هر چه خون بود..هر چه خون بود..بس.این حشراتی که کشتم، همه‌شان سراغم خواهند امد.ان ها می‌ایند.دیدم.می بینم.

۱ نظر ۲۲ مرداد ۰۳ ، ۱۷:۵۰

دستم خشک شده.

۲ نظر ۲۰ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۳۳